زندگی، آونگ بین میل و ملال (دکتر مجتبی شکوری)

کسالت با ما و برای ما چه می کند؟

انسان ها برای قرن ها، اگر نگوییم هزاره ها، خسته شده اند. اکنون میدان کاملی برای مطالعه این حس وجود دارد، در زمانی که ممکن است بیش از هر زمان دیگری شایع باشد.
شخصی در یک اتاق خالی که سرش شامل شخصی در اتاق خالی دیگر است.
تجربه ملال یک تاریخ دارد، مجموعه‌ای از عوامل اجتماعی تعیین‌کننده، و به‌ویژه، تداعی تند با مدرنیته. تصویر توسط جف مک فتریج

فهرست سریع:

در میان بسیاری از چیزهایی که ممکن است این روزها بیشتر احساس کنید، آیا کسالت یکی از آنهاست؟ زمانی که کشور در حال غوطه ور شدن است، ممکن است چیزی برای انکار خودکار به نظر برسد. طرح آمریکایی ساعت به ساعت غلیظ تر می شود. باید حواسمون باشه اما بی حوصلگی، مانند بسیاری از احساسات ناخوشایند انسانی، می تواند در لحظات ناخوشایند فرد را بدزدد. و از برخی جهات، برزخ روانی این بیماری همه گیر، بستر مناسبی برای آن بوده است – یا حداقل برای یک ناامیدی بی قرار و وزوز که می تواند بسیار شبیه آن باشد.

اساساً، همانطور که تولستوی آن را تعریف کرده است، ملال «میل به آرزوها» است. آدام فیلیپس، روانکاو، با تشریح احساسی که گاهی مانند پتویی خراش بر سر کودکان فرو می‌رود، این مفهوم را توضیح داد: بی حوصلگی «آن حالت انیمیشن معلق است که در آن همه چیز شروع می‌شود و هیچ چیز شروع نمی‌شود، حال و هوای بی‌قراری پراکنده که حاوی پوچ‌ترین حالت است. و آرزوی متناقض، آرزوی یک آرزو.» در کتاب جدیدی با عنوان « خارج از جمجمه من: روان‌شناسی جیمز دانکرت، عصب‌شناس، و جان دی. ایستوود، روان‌شناس، -سندرم زبان-احساس گم شدن چیزی، اگرچه نمی‌توانیم دقیقاً بگوییم چه چیزی.

دانکرت و ایستوود به سختی در تحقیقات خود تنها هستند. در چند دهه گذشته، یک حوزه کامل از مطالعات کسالت، با کنفرانس‌ها، سمینارها، سمپوزیوم‌ها، کارگاه‌های آموزشی و مجموعه‌ای از مقالات با عناوینی مانند «در جستجوی معناداری: نوستالژی به عنوان پادزهری برای کسالت» رونق گرفته است. وجود دارد) و “Eaten Up by Boordom: Consuming Food to Escape Awareness of the Bored Self” (قطعا آنجا بوده ام). و البته یک « خواننده مطالعات ملال » وجود دارد که زیرنویس مناسب «چارچوب‌ها و دیدگاه‌ها» را دارد.

مشخص شده است که ملال یک تاریخ دارد، مجموعه‌ای از عوامل اجتماعی تعیین‌کننده، و به‌ویژه، ارتباطی تند با مدرنیته. فراغت یک پیش شرط بود: به اندازه کافی مردم باید از نیازهای معیشتی رها می شدند تا زمانی را در اختیار داشته باشند که نیاز به پر کردن دارد. سرمایه داری مدرن سرگرمی ها و مواد مصرفی را چند برابر کرد، در حالی که منابع معنوی معنا را که زمانی کم و بیش به طور خودکار اعطا می شد، تضعیف کرد. انتظارات افزایش یافت که زندگی، حداقل در برخی مواقع، سرگرم کننده خواهد بود، و مردم، از جمله خود شخص، جالب خواهد بود – و همینطور ناامیدی در زمانی که آنها نبودند. در شهر صنعتی، کار و اوقات فراغت به گونه‌ای تقسیم می‌شد که در جوامع سنتی وجود نداشت، و خود کار اغلب یکنواخت‌تر و منظم‌تر بود. بعلاوه، همانطور که اریک رینگمار، دانشمند علوم سیاسی در مقاله خود به “خواننده مطالعات کسالت” اشاره می کند، بی حوصلگی اغلب زمانی به وجود می آید که ما مجبور به توجه هستیم، و در جامعه مدرن و شهری بسیار بیشتر از انسان ها انتظار می رفت. به سوت کارخانه ها، زنگ مدرسه، علائم راهنمایی و رانندگی، قوانین اداری، رویه های اداری، سخنرانی های گچ و صحبت توجه کنید. (جلسات بزرگنمایی.)

شوپنهاور و کی یرکگور کسالت را یک آفت خاص زندگی مدرن می دانستند. رمان قرن نوزدهم تا حدی به عنوان پادزهری در برابر تجربه کسالت پدید آمد، و خستگی اغلب طرح های آن را به پیش می برد. اما بواری که در سال 1856 به آنجا آمد، اگر حوصله اش سر نرود – از شوهر دلخراش، از وجود استانی، از خود زندگی که نتوانست رنگ های درخشان داستان را نشان دهد، چه بود؟ اوبلوموف ( رمان همنام ایوان گونچاروف که سه سال پس از اثر گوستاو فلوبر منتشر شد ) مردی زائد در یک املاک فئودالی است که با خانواده‌اش در سکوتی غلیظ و خمیازه‌های بی‌دردسر مسری می‌گذرد. اگرچه در زبان انگلیسی ممکن بود که در قرن هجدهم “یک حوصله” باشد، یکی از اولین نمونه های مستند از اسم بی حوصله برای توصیف یک احساس ذهنی استفاده شد تا اینکه در سال 1852 در “خانه تیره” دیکنز ظاهر نشد . بانو ددلاک که نامش مناسب است

هایدگر، یکی از نظریه پردازان برجسته کسالت، آن را به سه نوع طبقه بندی کرد: کسالت دنیوی، مثلاً انتظار برای قطار. ناخوشی عمیقی که او نه با مدرنیته یا هر تجربه خاصی، بلکه با خود شرایط انسانی مرتبط می‌کرد. و کسری وصف ناپذیر چیزی نامشخص که برای ما کاملاً آشنا به نظر می رسد. (این نوع سوم ممکن است یک آیه اضافی خوب برای پگی لی در “آیا همه چیز وجود دارد؟” او بسازد) ما به یک مهمانی شام دعوت شده ایم. هایدگر می نویسد: «در آنجا غذای معمول و گفتگوی معمول میز را می یابیم. “همه چیز نه تنها خوشمزه است، بلکه بسیار خوش طعم است.” اصلاً هیچ چیز رضایت‌بخشی در مورد این مناسبت وجود نداشت، و با این حال، وقتی به خانه می‌رویم، متوجه می‌شویم: «بعد از این همه عصر حوصله‌ام سر رفته بود».

آدم خیلی قبل از گلدهی در اواسط قرن نوزدهم

نشانه های کسالت را می یابد. سنکا، در قرن اول، تئودیوم ویتا را ، حالتی شبیه حالت تهوع، که با تأمل در چرخه‌ای بی‌امان زندگی آغاز شد: «تا کی همه چیز یکسان خواهد بود؟ حتماً بیدار می شوم، می خوابم، گرسنه می شوم، سرد می شوم، گرم می شوم. پایانی ندارد؟ آیا همه چیز در یک دایره پیش می رود؟» راهبان قرون وسطی مستعد چیزی به نام acedia بودند – همانطور که جان کاسیان زاهد در قرن پنجم نوشت، “نوعی آشفتگی ذهنی غیرمنطقی”، که در آن آنها نمی توانستند کاری انجام دهند جز اینکه به سلول های خود رفت و آمد کنند و آه بکشند. که «هیچ یک از برادران» برای دیدن آنها نیامد و به خورشید نگاه می‌کرد «انگار خیلی کند است که غروب می‌کند». همانطور که محققان اشاره کرده‌اند، acedia بسیار شبیه کسالت (افسردگی نیز) به نظر می‌رسد، اگرچه قضاوت خاصی برای آن وجود داشت: acedia گناهکار بود زیرا یک راهب را «بیکار و بی‌فایده برای هر کار معنوی می‌کرد». با این حال، اینها منادی استثنایی احساسی بودند که بعداً به‌طور دموکراتیک‌تر توزیع می‌شد. لارس اسوندسن می نویسد: در این تجسم های قبلی، ملال «یک پدیده حاشیه ای بود که مختص راهبان و اشراف بود». فلسفه ملال »؛ در واقع، این چیزی شبیه یک «نماد وضعیت» بود، زیرا به نظر می‌رسید که فقط «رده‌های بالای جامعه» را آزار می‌دهد.

این قانع‌کننده است،

اگرچه من گمان می‌کنم که برخی حس ذهنی یکنواختی تأثیری اساسی‌تر است – مانند شادی یا ترس یا خشم. مطمئناً حتی دهقانان قرون وسطایی نیز گاهی به فاصله میانی خیره می‌شدند و روی کوزه‌های جو خود آه می‌کشیدند، در حسرت روز جشن روستای بعدی و کمی آشفتگی کارناوالیک. در سال‌های اخیر، چیزی شبیه بی‌حوصلگی در حیوانات کم‌تحریک‌شده مورد مطالعه و مستندسازی قرار گرفته است، که به نظر می‌رسد بر خلاف ساختاری کاملاً اجتماعی است. (مطمئناً به نظر می رسد که وقتی سگ معتاد به کارم مجله ای را از روی میز قهوه خانه می کشد و همیشه اول چک می کند که فلان انسان او را دیده است یا نه و با آن در خانه می دود تا سگ معتاد به کار من را تعقیب کنیم، خسته می شود.) کلاسیک نویس. پیتر توهی، در کتاب خود « بی‌حوصلگی: تاریخ پر جنب و جوش» ، راه‌حل مفیدی برای بحث بین کسانی که می‌گویند ملال یک ویژگی (یا اشکال) اساسی انسانیت است و کسانی که می‌گویند محصول جانبی مدرنیته است، ارائه می‌کند. او استدلال می کند که ما باید بین ملال ساده – که مردم (و حیوانات) احتمالاً همیشه گاهی اوقات تجربه کرده اند – و “کسالت وجودی”، یک احساس پوچی و بیگانگی که فراتر از خستگی ذهنی لحظه ای است، تمایز قائل شویم. واژگان عاطفی بسیاری از مردم تا چند قرن گذشته که فیلسوفان، رمان نویسان و منتقدان اجتماعی به تعریف آن کمک کردند.

از نظر تاریخی، تشخیص کسالت حاوی عنصری از نقد اجتماعی است – اغلب از زندگی تحت سرمایه داری. تئودور آدورنو، فیلسوف مکتب فرانکفورت، استدلال می‌کند که اوقات فراغت اساساً توسط «کلیت اجتماعی» شکل می‌گیرد – و به کار «غل و زنجیر» است، که برعکس آن فرض می‌شود: «خستگی تابعی از زندگی است که تحت اجبار به کار و تحت فشار زندگی می‌شود. تقسیم کار سخت.» به اصطلاح اوقات فراغت – سرگرمی‌ها و تعطیلات اجباری که ما را با روزهای کاری سرد اقتصاد سرمایه‌داری آشتی می‌دهد – واقعاً نشانه‌ای از عدم آزادی ماست. دیوید گرابر، در تز تأثیرگذار «شغل های مزخرف» خود، استدلال می کند که گسترش گسترده مشاغل اداری – او به عنوان مثال به «صنایع جدید» مانند خدمات مالی و بازاریابی تلفنی اشاره می کند – به این معنی است که «تعداد زیادی از مردم در اروپا و به ویژه آمریکای شمالی، تمام عمر کاری خود را صرف انجام وظایفی می کنند که به طور مخفیانه معتقدند واقعاً نیازی به انجام آنها نیست. نتیجه می تواند بدبختی خفه کننده باشد. چیزی که آدورنو آن را «کسلی عینی» می نامد در دسترس است، اگرچه، گربر هشدار می دهد، «جایی که برای برخی، بیهودگی خستگی را تشدید می کند، برای برخی دیگر اضطراب را تشدید می کند». موسیقی پانک بی حوصلگی را به عنوان تحریکی برای شورش شبه سیاسی برانگیخت – بی حوصلگی کلش از ایالات متحده، یا “اتاق انتظار” فوغازی، که در آن زمان مانند “آب پایین در فاضلاب” باعث می شد پسربچه صبر خود را با دنیا همان طور که بود از دست بدهد.

اما، در حالی که منتقدان اجتماعی می‌توانند خستگی را با یک بار قوی مشخص کنند، بسیاری از مردم تجربه معمولی خود را از آن کم‌اهمیت یا انکار می‌کنند. شاید تقصیر سیستم باشد، اما انگار مال ماست. بی حوصلگی حالتی کاملاً غیر کاریزماتیک از وجود است. اسوندسن می‌گوید: «جاذبه‌ی مالیخولیا را ندارد – جذابیتی که به پیوند سنتی مالیخولیا با خرد، حساسیت و زیبایی مرتبط است». Ennui پسر عموی قاره‌ای شیک و مشکی‌پوشش است، اما اغلب نمی‌شنوید که حتی پرمدعاترین زیبایی‌شناسان نیز از آن شکایت کنند . افسردگی ارتباطی با کسالت دارد (اندرو سولومون نوشته است: «برعکس افسردگی شادی نیست، بلکه سرزندگی است)، اما افسردگی به عنوان بالینی و شیمیایی تلقی می‌شود و احتمالاً اعتراف به آن در بسیاری از محیط‌های اجتماعی آسان‌تر از کسالت مزمن است. بودن. اگر حوصله تان سر می رود، ممکن است خسته .

ساندی مان، روانشناس،

در کتاب سال 2016 خود، ” علم کسالت “، استدلال می کند که “کسالت استرس “جدید” است: وضعیتی که مردم تمایلی به تصاحب آن ندارند، همانطور که زمانی در اعتراف به استرس مردد بودند. ، اما ممکن است این کار را بیشتر انجام دهد. اما من شک دارم که بی حوصلگی هرگز به همان نوع مطمئن تبدیل شود – چه کسی نیست؟ شکایتی که به یکی از آشنایان خط استارباکس می‌فرستید. اعتراف به اینکه استرس دارید به این معنی است که به شما نیاز دارند، مشغول هستید و احتمالاً بسیار مهم هستید. گفتن اینکه حوصله‌تان سر رفته، نشان می‌دهد – همانطور که در کودکی این کار را انجام می‌داد، و اگر بزرگ‌ترها از اینکه کاری برای انجام دادن ندارید عصبانی می‌شدند – به این معنی است که شما فاقد تخیل یا ابتکار عمل هستید، یا از داشتن شغلی که منعکس‌کننده علایق شما باشد. “

«دوستان، زندگی خسته کننده است»

آهنگ رویایی 14 . ما نباید اینطور بگوییم. / بالاخره آسمان می درخشد، دریای بزرگ آرزو می کند / ما خودمان برق می زنیم و آرزو می کنیم / و علاوه بر این مادرم به عنوان یک پسر به من گفت / (مکرر) “هرگز اعتراف کنی کسل شده ای / یعنی هیچ / منابع درونی نداری . اگرچه ملال دیگر بیشتر مردم را گناه نمی‌داند، همان‌طور که آدیا برای راهبان قرون وسطی بود، غبار شرم هنوز به آن می‌چسبد، به‌ویژه زمانی که نمی‌توان آن را به گردن کاری که برای پرداخت صورت‌حساب‌ها تحمل کرده‌اند، انداخت. بی حوصلگی بیش از گهگاه به نظر می رسد گلایه ای کوچک و خشم آلود در طرح همه چیز باشد، نوعی جدایی ضعیف النفس از دنیایی که نیاز به اقدام فوری برای تلاش برای درست کردن آن دارد (در حالی که به طور بی پایان سرگرمی پخش می شود تا حواس ما را پرت کند).

تعبیر ملال یک چیز است

اندازه گیری آن کاملاً متفاوت است. در دهه 1980، نورمن ساندبرگ و ریچارد فارمر، دو محقق روانشناسی در دانشگاه اورگان، مقیاسی برای بی حوصلگی ایجاد کردند تا ارزیابی کنند که یک فرد به طور کلی چقدر راحت خسته می شود. هفت سال پیش، جان ایستوود کمک کرد تا مقیاسی برای اندازه گیری میزان بی حوصلگی یک فرد در لحظه ارائه شود. در سال‌های اخیر، محققان بی‌حوصلگی، نظرسنجی‌های میدانی انجام داده‌اند که در آن، به عنوان مثال، از مردم می‌خواهند که در طول زندگی روزمره، یادداشت‌های روزانه خود را نگه دارند و مواردی از بی‌حالی طبیعی را ثبت کنند. (نتیجه این روش‌های جدید موهبتی برای مطالعات بی‌حوصلگی بود – مان به همکارانی اشاره می‌کند که در «مدار کسالت» با آنها برخورد می‌کند.) اما بسیاری از مطالعات شامل محققانی است القا که در یک محیط آزمایشگاهی، معمولاً با دانشجویان، خستگی به منظور مطالعه چگونگی تأثیر آن روی صفحه پرزهای خاکستری و گرفتگی روی افراد.

خلق محتوای کسل کننده ماموریتی است که آنها با کمی ابتکار به آن می پردازند و نتایج آن نوعی کمدی غم انگیز بکتی را تداعی می کند. به عنوان مثال، یکی از دانشجویان فارغ التحصیل جیمز دانکرت در دانشگاه واترلو، یک ویدیوی کوچک استثنایی را کارگردانی کرد که برای اهداف تحقیقاتی برای خسته کردن مردم استفاده شده است. این تصویر دو مرد را به تصویر می‌کشد که لباس‌های شسته‌شده را در اتاقی کوچک و برهنه به قفسه‌ای فلزی آویزان می‌کنند و در حال زمزمه کردن چیزهای پیش پا افتاده هستند. (“آیا یک گیره لباس می خواهید؟”) سایر محققان از شرکت کنندگان در مطالعه خواسته اند فیلم آموزشی در مورد مدیریت مزرعه ماهی تماشا کنند یا نقل قول های یک مقاله مرجع در مورد بتن را کپی کنند. سپس محققان ممکن است بررسی کنند که شرکت‌کنندگان گیج چقدر می‌خواهند از غذاهای ناسالم استفاده کنند (مقدار مناسبی، در یکی از این مطالعات).

محققان کسالت معاصر، با همه مقیاس‌ها و نمودارهایشان، برخی از سؤالات وجودی مشابهی را که فیلسوفان و منتقدان اجتماعی را به خود مشغول کرده بود، درگیر می‌کنند.

یکی از اردوگاه‌ها ادعا می‌کند که کسالت ناشی از کمبود معناست:

ما نمی‌توانیم علاقه خود را به کاری که انجام می‌دهیم حفظ کنیم، وقتی اساساً به کاری که انجام می‌دهیم اهمیتی نداریم. یک مکتب فکری دیگر معتقد است که این مشکل توجه است: اگر یک کار برای ما خیلی سخت یا خیلی آسان باشد، تمرکز از بین می رود و ذهن متوقف می شود. دانکرت و ایستوود استدلال می‌کنند که «کسالت زمانی اتفاق می‌افتد که ما در معمای میل گرفتار می‌شویم، می‌خواهیم کاری انجام دهیم اما نمی‌خواهیم کاری انجام دهیم» و «زمانی که ظرفیت‌های ذهنی، مهارت‌ها و استعدادهای ما بیکار هستند – زمانی که از نظر ذهنی مشغول نیستیم. ”

ارین وست‌گیت، روان‌شناس اجتماعی در دانشگاه فلوریدا، به من گفت که کار او نشان می‌دهد که هر دو عامل – کمبود معنا و کاهش توجه – نقش‌های مستقل و تقریباً برابری در خسته‌کردن ما دارند. من به این فکر کردم: یک فعالیت ممکن است یکنواخت باشد – ششمین باری که ” Knuffle Bunny ” را برای کودک نوپا مقاوم در برابر خواب خود می خوانید، ساعت دوم خطاب به پاکت های یک کمپین سیاسی که واقعاً به آن اهمیت می دهید – اما، زیرا این ها چیزها به طرق مختلف برای شما معنادار هستند، آنها لزوما خسته کننده نیستند. یا یک فعالیت ممکن است جذاب باشد، اما معنی‌دار نباشد – پازلی که در زمان قرنطینه انجام می‌دهید، یا اپیزود هفتم برخی از سریال‌های تصادفی نتفلیکس که درگیر آن شده‌اید. اگر یک فعالیت هم معنادار و هم جذاب باشد، شما طلایی هستید، و اگر هیچ کدام از اینها نیست، بلیط یک طرفه به Dullsville دریافت کرده اید.

هنگامی که محققان کسالت معاصر

در رشته روانشناسی، کتاب هایی را برای مخاطبان محبوب می نویسند، اغلب لحنی تند، شاد و آموزنده، با کمکی سخاوتمندانه به خود می گیرند – چیزی کاملاً متفاوت، به عبارت دیگر، با پدیدارشناسی هوشیار. و نقدهای ضد سرمایه داری که فیلسوفان با در نظر گرفتن ماهیت ملال تمایل به ارائه آن داشتند. تحلیل کسالتی که روانشناسان مطرح می کنند سیاسی نیست و راه حل های پیشنهادی عمدتاً فردی هستند: دانکرت و ایستوود از ما می خواهند که در برابر وسوسه “فقط با یک کیسه چیپس به مبل لگد بزنیم” مقاومت کنیم و در عوض فعالیت هایی را پیدا کنیم. که حس عاملیت را به ما القا می کند و ما را به سمت اهدافمان هدایت می کند. آنها می توانند از طریق لنز فرهنگی خاص خود کمی قضاوت کنند – آنها پیشنهاد می کنند که تماشای تلویزیون تقریباً همیشه یک فعالیت پست است، ظاهراً بدون توجه به آنچه که تماشا می شود. مهمتر از آن، آنها در مورد مشکلات ساختاری که ممکن است افراد در ایجاد کنترل بیشتر بر زمان یا اختیار خود در زندگی خود با آن مواجه شوند، چیز زیادی برای گفتن ندارند. و لازم نیست آدورنو باشید تا با این مشکلات هماهنگ شوید. همانطور که پاتریشیا مایر اسپاکس در این مقاله می نویسد: بی حوصلگی: تاریخ ادبی یک وضعیت ذهنی ، ملال، که خود را به عنوان «احساس بی اهمیتی که می تواند جهان را بی اهمیت جلوه می دهد» نشان می دهد، به «وضعیتی از امور که در آن به فرد اهمیت هر چه بیشتر و قدرت هر چه کمتر داده می شود» صحبت می کند. ”

با این حال،

اگر به دنبال راه‌های عملی برای بازنویسی تجربیاتی هستید که اغلب خسته‌کننده‌تر از آنچه باید باشند، ایده‌های متفکرانه و خاصی را می‌توان در پژوهش‌های مطالعات ملال یافت. این به ویژه در مورد پدیده کسالت در مدرسه مفید است. در یک نظرسنجی در سال 2012 از دانشجویان آمریکایی، بیش از نود درصد گفتند که در طول کلاس از تلفن های هوشمند یا دستگاه های دیگر خود استفاده می کردند و پنجاه و پنج درصد گفتند که دلیل آن بی حوصلگی است. یک مقاله در سال 2016 نشان داد که برای اکثر آمریکایی ها، فعالیت مرتبط با بالاترین میزان کسالت، مطالعه است. (حداقل: ورزش یا ورزش.) تحقیقات انجام شده توسط ساندی مان و اندرو رابینسون در انگلستان به این نتیجه رسید که در میان خسته کننده ترین تجربیات آموزشی جلسات کامپیوتر بود، در حالی که کمترین آن بحث های گروهی محکم و قدیمی در چارچوب یک سخنرانی بود. مان، در «علم کسالت»، مشاهدات ارزشمندی در مورد دو تاکتیک انجام می‌دهد

که به افراد کمک می‌کند هنگام مطالعه کمتر احساس خستگی کنند:

گوش دادن به موسیقی و دودل کردن. به گفته او، ابله زدن (که در جلسات خواب آور نیز کار می کند) «در واقع یک استراتژی بسیار هوشمندانه است که مغز ما آن را تداعی می کند تا به ما اجازه دهد تا سطح مناسبی از تحریک اضافی را که به دنبال آن هستیم به دست آوریم – اما نه بیش از حد که قادر به نگه داشتن آن نیستیم. گوش برای آنچه در اطراف ما می گذرد.» بی حوصلگی مدرسه ممکن است به سن نیز مربوط باشد: مطالعاتی که در طول عمر به کسالت پرداخته اند، نشان داده اند که برای بیشتر افراد، این خستگی در اواخر نوجوانی به اوج خود می رسد، سپس شروع به کاهش می کند، و برای کسانی که در دوران زندگی خود هستند به پایین می رسد. دهه پنجاه، و کمی پس از آن افزایش می یابد (شاید، به طرز افسرده کننده، زیرا افراد از نظر اجتماعی منزوی تر می شوند یا از نظر شناختی آسیب بیشتری می بینند).

“Out of My Skull”

توجه قابل توجهی به این سوال دارد که خستگی ما را به چه کاری وادار می کند – یک زندگی زنده در این زمینه. در سال‌های اخیر ستایش کسالت به‌عنوان محرک خلاقیت و تجویز بیشتر آن برای همه ما، به‌ویژه برای بچه‌ها، به یک گرایش دوجانبه تبدیل شده است – به عنوان مثال، به کتاب ۲۰۱۷ منوش زمردی، « بی‌حال و درخشان: چگونه فاصله گرفتن می تواند سازنده ترین و خلاق ترین خود شما را باز کند.” این ایده جذابیت شهودی و تاریخ درخشانی دارد. حتی والتر بنجامین نیز از پتانسیل تخیلی بی حوصلگی استفاده می کرد: این “پرنده رویایی بود که از تخم تجربه بیرون می آورد.”

دانکرت و ایستوود آن پرنده رویایی خاص را خرد می کنند. آنها می گویند شواهد تجربی زیادی وجود ندارد که نشان دهد کسالت خلاقیت را آزاد می کند. یک مطالعه نشان داد که وقتی افراد در آزمایشگاه خسته می‌شدند (خواندن اعداد با صدای بلند از دفترچه تلفن در اینجا ابزار انتخاب شده برای استهزاء بود) آنها به احتمال زیاد در کار استانداردی که روان‌شناسان برای ارزیابی خلاقیت از آن استفاده می‌کنند برتری پیدا می‌کردند. تا حد امکان برای یک جفت لیوان پلاستیکی. به عبارت دیگر چای بسیار ضعیف است.

وقتی مردم آرزو می‌کنند که همه ما اغلب خسته شویم

یا از اینکه بچه‌ها خیلی برنامه‌ریزی شده و سرگرم‌کننده هستند، غمگین می‌شوند، منظورشان واقعاً این است که آرزو می‌کنند همه ما وقت آزاد بیشتری داشته باشیم، در حالت ایده‌آل بدون اتصال به دستگاه‌های الکترونیکی، به ذهنمان اجازه دهیم. غوغا کردن و پرسه زدن و یا قرار گرفتن در خیال – و این نوع خیال پردازی اصلا خسته کننده نیست.

دانکرت و ایستوود، مانند برخی دیگر از محققین کسالت که خواندم، نمی‌توانند در برابر استناد به چند داستان هیجان‌انگیز که ظاهراً عواقب وحشتناک این احساس را نشان می‌دهند مقاومت نکنند – گزارش‌های خبری که در آن افرادی که مرتکب جنایات فجیعی شده‌اند ادعا می‌کنند که این کار را به این دلیل انجام داده‌اند. حوصله شان سر رفته بود اما آن داستان‌ها، پدیده‌ی کلی را روشن نمی‌کنند. بی حوصلگی عامل قابل قبول تری در برخی از مخاطرات اجتماعی رایج تر است. وایناند ون تیلبورگ و اریک ایگو، روانشناسان پژوهشی برجسته که از نظریه کسالت معنا حمایت می کنند، برای مثال، مطالعاتی انجام داده اند که نشان می دهد ملال ناشی از احساس هویت گروهی افراد را تقویت می کند و ارزش آنها را از “گروه های بیرونی” کاهش می دهد، و همچنین آنها را تشدید می کند. احساس حزب گرایی سیاسی اما دانکرت و ایستوود با متواضعانه استدلال می کنند که ملال نه خوب است و نه بد، نه طرفدار و نه ضد اجتماعی. این بیشتر شبیه یک سیگنال درد است که به شما هشدار می دهد که نیاز به انجام کاری جذاب برای تسکین آن دارید. اینکه آیا سوار خم کن بروید و ماشین خود را خراب کنید یا داوطلبانه در سوپ آشپزی به شما بستگی دارد.

هنگامی که به بحث در مورد اینکه آیا ملالت ممکن است

در این مرحله خاص از سرمایه داری متاخر در حال افزایش باشد یا خیر، به یک نکته ملایم و عامیانه برخورد می کنند. آیا از زمانی که ظهور فناوری مصرف کننده در همه جا با دامنه توجه ما به هم ریخته است، خسته تر شده ایم؟ آیا اکنون که تعداد کمتری از ما اغلب در موقعیت‌های کسل‌کننده کلاسیک-خط DMV یا اتاق انتظار پزشک- بدون گوشی هوشمند و همه سرگرمی‌های قابل کشیدن آن قرار می‌گیریم، کمتر می‌توانیم احساس کسالت را تحمل کنیم؟ مطالعه‌ای که در سال 2014 منتشر شد و بعداً به شکلی مشابه تکرار شد، نشان داد که افراد چقدر سخت می‌توانند در یک اتاق بنشینند و فقط فکر کنند، حتی برای پانزده دقیقه یا کمتر. دو سوم از مردان و یک چهارم از زنان ترجیح دادند به جای انجام هیچ کاری به خود شوک وارد کنند، حتی اگر قبلاً به آنها اجازه داده شده بود که احساس شوک را آزمایش کنند و بیشتر آنها گفتند که برای تجربه نکردن آن پول می‌پردازند. دوباره آن حس خاص (زمانی که آزمایش در خانه انجام شد، یک سوم از شرکت‌کنندگان اعتراف کردند که تقلب کرده‌اند، مثلاً با نگاهی پنهانی به تلفن همراه خود یا گوش دادن به موسیقی.) من نمی‌دانم که آیا سوژه‌های تحقیق در دوره‌های قبلی، قبل از ما چنین بود. به ندرت بدون دستگاه‌هایمان به حال خودمان رها می‌شدیم، با zapper خیلی سریع عمل می‌کردیم. ارین وست‌گیت، که یکی از نویسندگان این مطالعه بود، علاقه عمیق‌تری به این داشت که چگونه می‌توان مردم را به لذت بردن از تفکر تشویق کرد، که به نظر من یک جست‌وجو تند بود، اما او گفت که تحقیقات او نشان داد که این امکان وجود دارد.

به عنوان مثال، تشویق افراد به برنامه ریزی در مورد آنچه که وقتی خود را تنها می بینند برای انجام این کار در مورد آن فکر می کنند.

از آنجایی که از نظر دانکرت و ایستوود، کسالت عمدتاً ناشی از توجه ناکافی است، هر چیزی که تمرکز را دشوارتر کند، هر چیزی که ما را فقط به صورت سطحی یا جزئی درگیر کند، تمایل به افزایش آن دارد. آنها می نویسند: «به عبارت دیگر، فناوری در توانایی خود برای جلب و جلب توجه ما بی رقیب است، و به نظر قابل قبول است که توانایی ما برای کنترل عمدی توجهمان در پاسخ به استفاده ناکافی از بین برود.» با این حال، آنها همچنین می گویند که ما آن نوع مطالعات طولی را نداریم که به ما بگوید آیا مردم بیشتر یا کمتر از گذشته خسته شده اند. در نظرسنجی گالوپ در سال 1969 که آنها به آن اشاره کردند، 50 درصد قابل توجه پاسخ دهندگان گفتند که زندگی آنها “روتین یا حتی بسیار کسل کننده” است. آنها زندگی ، نه روز کاری آنها. متأسفانه، نظرسنجی ها در نظرسنجی های بعدی این سوال را نپرسیدند.

در مطالعه‌ای که واکنش‌های عاطفی به COVID- 19 در ایتالیا را بررسی کرد، مردم از کسالت به عنوان دومین جنبه منفی الزام به ماندن در خانه یاد کردند، درست بعد از فقدان آزادی و درست قبل از کمبود هوای تازه. در ماه مارس، مقاله‌ای در واشنگتن پست به بررسی جنبه‌های مثبت این همه‌گیری برای محققان در زمینه مطالعات کسالت پرداخت. آیا بی حوصلگی فرصتی برای بازنشانی خلاقانه خواهد بود، همانطور که مردم همیشه امیدوارند که باشد، یا یکنواختی معمولی، و عامل جدید آن، خستگی قرنطینه، منجر به رفتارهای مخاطره آمیز، خود باخته یا ضد اجتماعی می شود؟

وست‌گیت، که مطالعه‌ای آنلاین درباره کسالت گزارش‌شده توسط خود و واکنش‌های مردم به آن در طول تعطیلی را آغاز کرده است، به من گفت که فکر می‌کند همه‌گیری COVID- 19 چیزی شبیه به یک آزمایش طبیعی است. به طور معمول، مردم حدود نیم ساعت در روز حوصله شان سر می رود، بنابراین سخت بود که آنها را در تنگنا قرار دهیم، اما ممکن است اکنون راحت تر باشد.

اگر کسالت در غیاب معنا به وجود می آید

محدودیت هایی که بیماری همه گیر بر ما تحمیل می کند ممکن است دقیقاً خسته کننده نباشد. (بله، اضطراب آور، از نظر عاطفی فرسوده، مملو از عدم اطمینان است.) اگر این روزها زندگی محدودتری دارید، حداقل به احتمال زیاد این کار را با هدف کنترل همه گیر و نجات جان افراد انجام می دهید. و مهربانی‌های کوچکی که به مردمی که با آن‌ها در تنگنا هستیم نشان می‌دهیم، و آن‌ها به ما نشان می‌دهند، زمزمه‌های تازه‌ای برای آنها دارد.

با این حال، در مورد ادعای حق شکایت از کسالت در زمان سخت، چیزی ترمیم‌کننده و انسانی وجود دارد – اشتیاق افسارگسیخته پس از زنده‌گی و تنوع معمولی زندگی. در کتاب جدیدی به نام « تسخیر در میدان: پنج نویسنده در لندن بین جنگ‌ها » در سال 1939 از مورخ آیلین پاور نقل قول می‌کند. «اوه! او نوشت که این جنگ انفجاری تمام شده است. “خسته شدن از آن باور نکردنی است. ذهنم مثل شمع خاموش شده است. من چیزی نیستم جز یک غرغر تجسم یافته، مثل بقیه.» گاهی این غر زدن است که ما را زنده نگه می دارد.

تمرین خوب: میل و ملال در سوسیالیسم شوروی

کتی چوخروف

این کتاب با بررسی فلسفی و سیاسی-اقتصادی سوسیالیسم شوروی در دهه‌های 1960 و 1970 موفق می‌شود میل پنهان سرمایه‌داری را در گفتمان و نظریه ضد سرمایه‌داری معاصر آشکار کند. این تحقیق با رویکردی گسترده بین رشته‌ای مبتنی بر اقتصاد سیاسی، فلسفه، نظریه هنر و نظریه فرهنگی مشخص شده است.

عمل به خیر:

میل و کسالت در سوسیالیسم شوروی ، ملاحظات فلسفی سوسیالیسم شوروی، صرفاً به معنای بازبینی گذشته کمونیستی نیست. معرفت‌های ایجاد شده توسط جامعه سوسیالیستی و اقتصاد سیاسی آن را آشکار می‌کند تا شاهد باشد که تا چه حد در مناطق خاصی که در آن سلطه سرمایه‌داری مقاومت می‌شود – مناطق نقد ضد سرمایه‌داری در اندیشه قاره‌ای از دهه 1960، نهادهای جامعه مدنی، و ارائه مفاد نظری رهایی. – در واقع توسط شکل ناخودآگاه سرمایه داری نفوذ می کنند و بنابراین ناخواسته شرایط سرمایه داری را تأیید می کنند.

«کتی چوخروف در کتاب خود نشان می‌دهد که رد الگوی سوسیالیسم تاریخی شوروی توسط چپ غربی، اثری از کیش میل است که منتقدان چپ سرمایه‌داری را در برابر اغوای مصرف‌گرایی غربی آسیب‌پذیر می‌کند. این حقیقت قدیمی است که خیر به اندازه شر از نظر زیبایی شناسی جذاب نیست. عمل به خیر بسیار بدیع، بسیار متقاعدکننده است و هر کسی که به تاریخ سوسیالیسم و ​​نقد معاصر سرمایه داری علاقه دارد باید آن را بخواند.
-بوریس گرویس

«کتی چوخروف بدون شک یکی از مهمترین صداهای نظری فمینیستی است که در روسیه پس از شوروی ظهور کرده است. نقشه‌برداری دقیق و مبتکرانه او از اقتصاد سوسیالیستی غیر لیبیدینال، به‌ویژه از طریق خوانش ویگوتسکی، رابطه بی‌سابقه‌ای را با از دست دادن تداعی می‌کند که راهی هنوز ناشناخته بین سوگواری و مالیخولیا باز می‌کند.
-کاترین ملابو

آیا ما واقعاً خواهان لغو مالکیت خصوصی هستیم؟

از اقتصاد ناشی از ارزش اضافی و سود؟ سرنگونی سرمایه داری؟ آیا ما آن را آرزو می کنیم؟ کتی چوخروف، در این کتاب قابل توجه، استدلال می‌کند که حتی به ظاهر رادیکال‌ترین منتقدان سرمایه‌داری و همه پیامدهای آن، ناخودآگاه با آنچه انتقاد می‌کنند تبانی می‌کنند، گاهی از طریق همین مفهوم ناخودآگاه. در گزارش بسیار اصیل او، تجربه سوسیالیسم‌های تاریخی متضمن درس‌هایی است که در تضاد با عمده نقدهای سرمایه‌داری و سوسیالیسم شوروی است. خواندنی ارزشمند.»
– دلار ملادن

بررسی ها

«بازگشت از آینده»، فلسفه رادیکال • ساشا فریبرگ و لوکاس مایزنر

این کتاب نه چندان با گذشته که به حال و آینده می پردازد: این یک اقدام ضد هژمونیک است که چیزی مانند چپ گرایی رادیکال را از تصاحب کاذب پست مدرنیسم های ضد کمونیستی بازپس می گیرد. این یک دیدگاه بینش آمیز و بیگانه ارائه می کند که افراد مستقر را تغییر می دهد. افقی فراتر از عادی بودن آن به منظور تطبیق تجربیات از یک شکل‌گیری اجتماعی حداقل تا حدی «پیشرفته‌تر» است. به این ترتیب، پانورامای جدیدی باز می‌شود که در پرتو آن مجموعه‌ای از واقعیت‌ها ظاهر می‌شوند که از دید پنهان مانده‌اند.»

“بررسی کتی چوخروف – “تمرین خوب: میل و ملال در سوسیالیسم شوروی”، مارکس و بررسی فلسفه کتابها • ایزابل جاکوبز

“به خوبی آشکار می کند که چگونه این اخراج سوسیالیسم شوروی از تمایل حل نشده برای بیگانگی در اندیشه قاره پس از جنگ سرچشمه می گیرد و در آثار باتلر، دلوز، لیوتار و دیگران نفوذ می کند. کتاب جاه طلبانه چوخروف به جای بازبینی تاریخی سوسیالیسم شوروی، چگونگی تحلیل فرهنگ سوسیالیستی شوروی را تحلیل می کند. مفروضات، پارادوکس ها و انحرافات تجدیدنظر نشده در نقد ضد سرمایه داری معاصر را به چالش می کشد. چوخروف این ادعای بالقوه تفرقه انگیز را بررسی می کند که سوسیالیسم شوروی به دلیل ناکافی بودن شکست خورد، بلکه به این دلیل که بیش از حد  سوسیالیسم .

کسالت: میل به آرزوها

چرا گزارش های مرگ ناشی از کسالت تا حد زیادی اغراق شده است

“از آنجایی که ملال پیشرفت می کند و کسالت ریشه همه بدی ها است، پس جای تعجب نیست که جهان به عقب بر می گردد و شر گسترش می یابد. موجودات.”
سورن کی یرکگور

آیا اوضاع از زمان کی یرکگور تا این حد تغییر کرده است؟ تصویری که او از بی حوصلگی نشان می دهد، بازتاب شعار تبلیغات اخیر تلفن همراه است – “شیطان برای شست های بیکار کار پیدا می کند”. بی حوصلگی صف تسویه‌حساب سوپرمارکت، لباس‌شویی، سفر طولانی با اتوبوس برای بسیاری از ما مضطرب است، و انبوهی از ابزارهای سرگرمی قابل حمل – تلفن‌های دوربین، آی پادها، کنسول‌های بازی قابل حمل – به عنوان شاهدی بر کلیات است. ترس از چیزی که زاهدان قرن چهارم مصر سفلی آن را «دیو ظهر» می نامیدند.

تلاش‌های دیوانه‌وار ما برای جلوگیری از کسالت، گوشه‌ای پردرآمد از صنعت سرگرمی را حفظ می‌کند، در حالی که کتاب‌ها، وب‌سایت‌ها، برنامه‌های تلویزیونی و ویدیوهای متنوعی که هدفشان کودکان است و «Bordom Busters» نامیده می‌شوند، نشان می‌دهد که دلتنگی محدودیت سنی ندارد. این پیشرفت جدیدی نیست – ارسال پیامک وسواسی به سختی در سطحی نیست که تماشای شیرها که گلادیاتورها را برای سرگرمی تکه تکه می کنند، و از آنجایی که به نظر می رسد مردم بریتانیا در حال حرکت به مرحله ای هستند که شکار روباه دیگر به عنوان یک سرگرمی قابل توجیه و سرگرم کننده دیده نمی شود. انحراف، ما باید کاری را درست انجام دهیم. با این حال، برخی از صاحب نظران اخیراً خاطرنشان کرده‌اند که اجتناب وسواس‌آمیز از کسالت (علاوه بر اینکه به خودی خود کاملاً کسل‌کننده است – آیا تا به حال سعی کرده‌اید با یک علاقه‌مند به ورزش‌های افراطی مکالمه مناسبی داشته باشید؟) دسترسی به نوع خاصی از فضای ذهنی را که خستگی به ارمغان می‌آورد منع می‌کند. و با این کار ما را از نظر خلاقیت و معنوی دچار سوء تغذیه می کند. به عبارت دیگر، کسالت در حال تبدیل شدن به “یک شکل هنری گم شده” است.

نادیده گرفتن جملاتی مانند نوستالژی بورژوایی (خسته کننده؟) در مورد ژانر “زمان بهتری بود که ما مجبور بودیم سرگرمی خودمان را بسازیم” ساده است. اما همانطور که استیون وین از وقایع نگاری سانفرانسیسکو در مقاله اخیر خود بیان می کند:

همانطور که به نظر می رسد بیشتر و بیشتر مردم متوجه می شوند، تجربه جهانی بی حوصلگی – بی درنگ، جدا، شناور در برخی لکنت های خصوصی – ممکن است بسیار با ارزش تر، پربارتر و حتی عمیق تر از آن چیزی باشد که یک دلهره سطحی نشان می دهد. به اندازه آسمان های خاکستری معمولی.

بی حوصلگی به همان اندازه فراگیر، سزاوار توجه و جشن آفتاب پراکنده خود است.”

این یک درک بسیار خاص از کسالت است، و شاید همین مشکل تعریف همان چیزی باشد که در ریشه بحث فرضی نهفته است. از یک سو، کسالت را می‌توان به عنوان حالت بی‌حالی، بی‌علاقگی به چیزی که ما را احاطه می‌کند و احساس کلی حس انزجار تعریف کرد. درباره این تعریف خاص، سائول اشتاینبرگ نوشت: “زندگی انسان خلاق با کسالت هدایت، هدایت و کنترل می شود. اجتناب از کسالت یکی از مهمترین اهداف ماست.” بنابراین در این مورد، ملال چیزی است که ما با وحشت از آن می گریزیم – حتی خدایان کی یرکگور در ترس همیشگی از این نوع ملال وجود داشتند، ترسی که اگر قرار باشد تز کی یرکگور به طور کامل دنبال شود، ظاهراً می توانیم از وجود خود تشکر کنیم. .

مفهوم دیگری از ملال، فضای ذهنی خالی و خصوصی است که برای آرامش و تخمیر آبهای خلاق ارزشمند است. استیون وین از شاعر آمریکایی بیلی کالینز در مورد این مفهوم از ملال نقل قول می کند و می گوید:

بی حوصلگی بهشت ​​است. این غیبت مبارک چیزی است که جهان به عنوان «جالب» ارائه می دهد، یعنی فریب های مد، رسانه ها و افراد دیگر، که شاید به خاطر داشته باشید، سارتر آن را جهنم می دانست.

این نوع کسالت است که برخی آن را یک هنر گمشده می دانند. اضافه بار اطلاعاتی از هر طرف به این معنی است که اغلب زمان بسیار کمی برای تفکر شخصی، تأمل یا حتی فقط “منطقه بندی” وجود دارد. با وجود موبایلی که دائماً روشن است و سرگرمی‌های فراوانی برای پرت کردن حواس چشم غیرمسلح در دسترس است، قابل درک است که برخی از مردم به سختی می‌توانند به این روش خاص و درون‌نگر خسته شوند.

با این حال،

اگر به این دو ایده متفاوت از ملال با دقت بیشتری نگاه کنیم، منصفانه است که بگوییم این دو همان پدیده ای هستند که از دو منظر متفاوت شاهد آن هستیم. برای مردی که در گرداب دائمی تبلیغات، نور، سر و صدا، آلودگی و به طور کلی تحریک بیش از حد شهری زندگی می کند، کسالت نسبی یک اتاق سفید یا یک جلسه چهار ساعته شعار می تواند مظهر آرامش و وضوح باشد. از سوی دیگر، برای نوجوان ناامید که کنترل محدودی بر شرایط خود دارد، زندگی در “رژیم” صلح و آرامش معقول والدین، سر و صدا، نورها، بوی بد و سردرگمی یک ریو یا یک جشنواره موسیقی تجاری باعث شادی می شود. نامحدود گفتن اینکه در این زمینه کسالت یک هنر گمشده است، بنابراین کمی شبیه گفتن «دیگر وقت فکر کردن ندارم» یا «بازی‌های رایانه‌ای را دوست ندارم، آنها حواس‌پرتی و پر سر و صدا هستند» است – نظرات کاملاً ذهنی که هیچ ربطی به تعریف ما از ennui ندارند. هلو یا سم چیزی است که این تمایز فرضی به آن منتهی می شود، و بنابراین تنها می توان نتیجه گرفت که ملال به عنوان یک شکل هنری زنده است و لگد می زند. یا بهتر بگویم زنده و بی حال پاهایش را آویزان کرده است.

نقش اساسی ملال در فرآیند خلاقیت بخشی از دیالکتیک بین فعالیت و عدم فعالیت است که مشخصه تمام زندگی انسان است. شاید به بهترین شکل به شکل “امروز از رختخواب بلند شو؟ امروز از رختخواب بلند نشو؟” دوراهی، حرکت بین استراحت و فکر، هجوم فعالیت و طلسم های آرامش، مشخصه فرآیند خلاقیت و در واقع زندگی کاری به طور کلی برای بسیاری از افراد است. همانطور که قهرمان گراهام گرین، بندریکس، از رمان “پایان ماجرا” می گوید:

“بسیاری از نوشته های یک رمان نویس، همانطور که گفتم، در ناخودآگاه اتفاق می افتد: در آن اعماق آخرین کلمه قبل از اینکه اولین کلمه روی کاغذ ظاهر شود نوشته می شود. ما جزئیات داستان خود را به خاطر می آوریم، آنها را اختراع نمی کنیم.”

شاید کسالتی که تیپ خلاق از طریق موسیقی سازی یا کتاب نویسی به آن دامن می زند، مؤثرترین انگیزه برای کار باشد. (به جز فقر، گرچه گمان می کنم می توان استدلال کرد که فقر به خودی خود نوعی ملال است).

چیزهای به اصطلاح “خسته کننده”

اغلب به عنوان رهایی از بار اضافی از یک نوع عمل می کنند. برای مثال، یک روزه ساده پس از افراط در فصل جشن، یا طراوت هنر یا موسیقی مینیمالیستی پس از باروک بیش از حد. این پدیده در هیچ کجا به اندازه تجارت پورنوگرافی رایج نیست. پس از پنج دقیقه اول شوک بصری، بیشتر پورنوگرافی به ابتذال مطلق یک رکورد شکسته فرو می‌رود، که شاید تنوع تقریبا مضحک «سخت‌تر»، به‌ویژه مطالب مستهجن فتیشستی را توضیح می‌دهد – چیزهای اساسی به سادگی پس از مدتی آن را قطع نمی‌کنند. .

ماتریال مد، موئیچیا پرادا، در مصاحبه اخیر با “The Observer” این تناقض در دسترس بودن جنسی را تصدیق می کند:

“گاهی اوقات فکر می‌کنم که وسواس فکری در مورد مد فقط در مورد ناامیدی از سکسی بودن است. دستیارهای جوان من سر کار می‌آیند و این چیزهای شگفت‌انگیز را می‌پوشند. بسیار تحریک‌آمیز. و آنها در مورد زیبا و سکسی بودن وسواس زیادی دارند و همیشه تنها هستند. و من به آنها می گویم که هر چه بیشتر برای سکس لباس بپوشند، رابطه جنسی کمتری خواهند داشت.

سخنان حکیمانه‌ای از زنی که لباس پوشیدن مانند دیوید بووی در «مردی که به زمین افتاد» را به فعالیتی قابل قبول برای ستاره‌های تازه کار تبدیل کرده است. هر کسی که می تواند یک میلیون کیسه بولینگ قهوه ای را با قیمت 300 پوند در هر پاپ بفروشد، باید چیزی در مورد قدرت خرابکارانه دشت و کسل کننده بودن در یک بازار پر بار و بیش از حد تحریک شده بداند.

از منظر دینی

ظرفیت رسیدگی به سناریوهای “خسته کننده” به عنوان یک ابزار قدرتمند برای تمرکز ذهن و به عنوان کمکی برای رشد معنوی در نظر گرفته می شود. راهب بودایی و متفکر مسیحی به جای تلاش دیوانه‌وار برای فرار از بی‌حسی بی‌حوصلگی افکار خود، در رویارویی با ذهن ناآرام، رویارویی با فقدان درک و ترس نهایی از مرگ که ذهن را در مکان‌های ساکت‌تر دیوانه می‌کند، قدرت می‌یابند. لحظه های زندگی همانطور که مایکل راپوسا، نویسنده کتاب «خستگی و تخیل مذهبی» اشاره می کند:

بی حوصلگی با تلاش یا حتی طاقت فرسا، آگاهی بالایی از غلبه و عظمت گسترده زمان ارائه می دهد. این تلقین مرگ است، نگاهی اجمالی به نیستی که در پشت آن نهفته است و هر شخص، هر پروژه، هر لحظه را تهدید می کند.

بنابراین، حالت کسالت نه تنها به عنوان یک تقابل دیالکتیکی با وضعیت فعالیت خلاق، بلکه به عنوان موجودی که در جستجوی درک عمیق تر از فکر و ترس قابل بررسی است، نقش دارد.

پس گزارش‌های مرگ ناشی از ملال بسیار اغراق‌آمیز شده است. اما قبل از اینکه همه ما برای خرید صفحات استیو رایش و جامپرهای پشمی خاکستری فرار کنیم، شاید بهتر است به یاد داشته باشیم که ارزش کسالت بخشی از دیالکتیک بین فعالیت و عدم فعالیت است. یک محرک بالقوه برای انگیزه خلاقانه، کسالت بیش از حد نیز اگر به اندازه کافی سریع به آن عمل نکنیم، می تواند ما را ناراحت کند. در این یادداشت، من شما را با سخنان جورج بوش رئیس جمهور ایالات متحده ترک می کنم:

“چه اشکالی دارد که یک نوع مرد خسته کننده باشید؟”

به طور بالقوه، جورج، یک جهنم بسیار.

دانلود:

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *