ناخودآگاه
برای مقالات همنام، به ناخودآگاه (ابهام زدایی) و ناخودآگاه مراجعه کنید.
( ناخودآگاه [ das Unbewusste n 1 ، متضاد «آگاه» n2 ، مفهومی روانشناختی و روانکاوانه است که به پدیدههای فراتر از آگاهی اشاره دارد . موضوع یک بلوغ طولانی از طریق فلسفه ، ادبیات و روانشناسی ، ناخودآگاه در آغاز قرن بیستم به مفهوم اصلی روانکاوی تبدیل ، شد نه تنها به معنای “ناخودآگاه”، بلکه اکنون به مفهوم اول و دوم فرویدی توپولوژی های از نظر ژاک لاکان ، ناخودآگاه اساساً با زبان مرتبط است .
مفهوم کهن الگویی از ناخودآگاه جمعی به کارل گوستاو یونگ ، بنیانگذار روانشناسی تحلیلی پس از جدایی از فروید نسبت داده می شود. مفهوم ناخودآگاه شناختی امروزه در زمینه علوم اعصاب کاربرد دارد.
ناخودآگاه تا فروید
طبق نظر J. Laplanche و J.-B. Pontalis ، صفت “ناخودآگاه” را می توان ابتدا در “معنای توصیفی” چیزی که “در میدان فعلی آگاهی ” 1 . در این معنا، پیشآگاه و ناخودآگاه، همانطور که فروید آنها را در چارچوب موضوع اول خود تعریف میکند ، اشتباه گرفته میشوند 1 .
وقوع اصطلاح
الیزابت رودینسکو و میشل پلون خاطرنشان می کنند که اولین رخداد این اصطلاح – به معنای “ناخودآگاه” – در زبان انگلیسی در نوشته های حقوقدان هنری هوم کامز در سال 1751 یافت می 2 . اندکی بعد، اصطلاحات Unbewusstsein و bewusstlos در آلمانی توسط ارنست پلاتنر (1776) استفاده شد. علیرغم نوشتههای مقدماتی مین دو بیران ، نویسندگان فرانسوی فقط اندکی به این موضوع علاقهمند بودند و این اصطلاح خیلی دیرتر به زبان فرانسوی منتقل شد، به لطف نویسنده سوئیسی، هانری فردریک آمیل ، که در سال 1860 در مجله . خود صحبت کرد زندگی ناخودآگاه [روانی]» 2 .
مفهوم سازی اصطلاح
به عقیده پلون و رودینسکو، فلسفه از دوران باستان به فعالیتی علاقه مند بود که بتواند از آگاهی بگریزد، اما در قرن هفدهم بود که دکارت ، از طریق کوگیتو ، تضاد بین آگاهی را به عنوان پایه و اساس عقل و آنچه از آن می گریزد 3 – توسط او به قلمرو جنون تنزل داده شد 4 ، 5 . لایب نیتس با متنی در مورد «ادراکات گیجشده کوچک» (یا نظریه ادراکات کوچک 6 ) به مفهومی از ناخودآگاه نیز نزدیک میشود که در تقابل با مفهوم دکارتی از آگاهی است. او مشاهده می کند که افکار انسانی ما بدون آگاهی وجدان ما پیوسته است 7 . در همان زمان، پاسکال و اسپینوزا استقلال آگاهی، به ویژه از طریق اهمیت اتوماسیون ها و تأثیرات 5 زیر سوال بردند .
در هجدهم قرن ، بر اساس این فرض، «اولین روانپزشکی پویا » 5 ظاهر شد که «درمانی مبتنی بر مغناطیس » 5 مانند فرانتس آنتون مسمر انجام داد، که منجر به مشاهده ناخودآگاه «به عنوان جدایی از آگاهی» شد. : ناخودآگاه یا اتوماسیون ذهنی » 5 ، استدلال پلون و رودینسکو، و قابل دسترسی به هیپنوتیزم .
در قرن نوزدهم و ، با ظهور فیلسوفان شلینگ ، به گفته پلون و آرتور شوپنهاور رودینسکو، ایده روانی که در روح انسان وجود دارد و از عقلانیت می گریزد ، ادوارد فون هارتمن در سال 1868 فلسفه ناخودآگاه 8 . و در این قرن بود که یک ” روانشناسی تجربی ” پزشکی و فیزیولوژیکی با یوهان فردریش هربارت ، هرمان فون هلمهولتز ، گوستاو فچنر ، ویلهلم وونت و کارل گوستاو کاروس توسعه یافت که اولین کسی بود که به نقش برجسته عملکردهای جنسی توجه کرد. در زندگی روانی 5 .
زیگموند فروید سنت فلسفی و روانپزشکی قبلی را دگرگون خواهد کرد، جایی که با توجه به ناخودآگاه، اصطلاحات «متداول، اما مبهم» به کار رفته است، میشل پورت 9 اظهار می کند . به گفته پلون و رودینسکو، در آغاز قرن، فروید مفهوم جدیدی را توسعه داد، که ابتدا از ترکیب آموزه های شارکو ، برنهایم و بروئر شروع شد، سپس از اثر خود به نام «تعبیر رویاها» (1900) در یک ثانیه 10 , در نتیجه روانکاوی را در جایی که مفهوم ناخودآگاه مرکزیت دارد 10 .
به گفته مورخ آلن بزانسون ، «شایستگی فروید در شناخت وجود ناخودآگاه نیست، بلکه یافتن راهی برای نفوذ در آن و توصیف منطقی پیدایش و محتوای آن است: سرکوب ، سرکوب شده» 11 .
ناخودآگاه در روانکاوی
در فروید ، در توپوگرافی اول ، ناخودآگاه یکی از سه سیستم دستگاه روانی است (همراه با پیشآگاه و خودآگاه) و از محتوای سرکوب شده تشکیل شده است. سپس، در توپوگرافی دوم ، دیگر یک سیستم مجزا نیست، بلکه کیفیتی از id و تا حدی از ego و superego است. برای لاپلانش و پونتالیس، «ناخودآگاه در درجه اول یک مفهوم غیرقابل حل موضعی و پویا است که از تجربه درمان پدید آمده است » 1 .
در طول قرن بیستم و ، روانکاوان مختلف کار فروید را تعمیق بخشیدند: کلاین ملانی کارن هورنای بر رابطه باستانی با مادر اصرار دارند. ژاک لاکان ، از نظریهی دال ، پیوندهای بین ناخودآگاه و زبان 12 . انتقاد از این مفهوم زبانی از ناخودآگاه لاکان ژان لاپلانش ضمن ، در چارچوب نظریه اغوای تعمیم یافته ، به مفهوم خود از «دال معمایی» و سپس «پیام معمایی» به معنای پیام هایی که با ناخودآگاه سازش داده می شود، می رود. یکی دیگر از والدینی که آنها را خطاب به کودک می کند.
ناخودآگاه در فروید
صفت ماهوی در آلمانی das Unbewusste (به اختصار Ubw ، Ics در فرانسوی) ناخودآگاه را “به عنوان یک سیستم” مشخص می کند . صفت «ناخودآگاه» ( unbewusst : ubw ؛ مخفف «ics» در فرانسوی) «به معنای دقیق محتوای سیستم مذکور را واجد شرایط میکند» 1 .
می نویسند، ناخودآگاه مفهوم بنیادی روانکاوی است: «اگر کشف فرویدی باید در یک کلمه باشد، بدون شک در کشف ناخودآگاه خواهد بود» 1 ژان لاپلانش و ژان برتراند پونتالیس در واژگان روانکاوی . فروید در واقع روانکاوی را به عنوان «علم روانی-ناخودآگاه ( unbewusst-seelisch ) و روانشناسی ناخودآگاه، که بر اساس پیشرفت های روانکاوی تکامل می یابد، 9 .
او در نامه ای به لو آندریاس-سالومه در مورد متن خود در مورد ناخودآگاه (1915) می نویسد: “مقاله در مورد ناخودآگاه باید تعریف جدیدی از آن را ارائه دهد که معادل یک شناخت است” 13 . فیلیپ والون سپس اشاره می کند که فروید از اصطلاح نادر با منشأ لاتین Agnoszierung n 3 برای «تشخیص» استفاده می کند. ژان لاپلانش او میگوید به «یکی از کاربردها اشاره میکند: شناسایی جسد در سردخانه در حالی که کلود لو گون دیگری را بزرگ میکند: شناخت پدری یک فرزند خوانده» 13 . به عقیده والون، اگر فروید تمایل دارد «واژه هایی با منشأ لاتینی به جای ساکسونی برای حوزه علمی» انتخاب کند، به این دلیل است که منظور او از این عبارت «این که این شناخت در سطح علمی قرار دارد » 13 است.
کشف ناخودآگاه به عنوان یکی از اجزای روان
در سالهای 1893 و 1895، در زمان مطالعات هیستری ، فروید و برویر در «ارتباطات مقدماتی» خود، «تفکیک آگاهی» یا «انفکاک خودآگاه» را که آن را «آگاهی مضاعف» نیز مینامند، تداعی میکنند. آنها می گویند، “در تمام هیستری ها ” مشاهده کنید. آنها به این «حالتهای غیرطبیعی هوشیاری» نام «حالتهای هیپنوئید» دادهاند . حتی اگر بعداً، به مناسبت پرونده «دورا» (1905)، فروید این صورتبندی «حالت هیپنوئیدی» را تنها به بروئر نسبت دهد، به گفته رودینسکو و پلون، میتوان نگاهی اجمالی به این بیانیه که آن زمان برای فروید و فروید رایج بود ، انداخت. برویر در سال 1895 “آغاز ایده فرویدی ناخودآگاه” 10 . با این حال، آن را تنها در نامه به ویلهلم فلیس از 8 دسامبر 1896 که فروید صراحتاً از اصطلاح « دستگاه روانی » برای اولین بار استفاده میکند، که قبلاً نشان میدهد «نمونههای تشکیلدهنده آنچه تبدیل به موضوع اول میشود، خودآگاه، پیشآگاه و ناخودآگاه» 10 . در نامه از 10 مارس 1898 ، فروید «تولد ناخودآگاه را بین 1 تا 3 سال، دوره ای که « علت همه روان عصبی ها شکل می گیرد » او می نویسد قرار می دهد.
در پایان دهه 1890، فروید در حال کار بر روی تفسیر رویاها بود: او به اشتراک گذاشت. 7 ژوئیه 1898 به فلایس از «وضعیت پیشرفت» کار، که به نظر او «کاملاً توسط ناخودآگاه به او دیکته شده است» 10 . در فصل هفتم تعبیر رویاها ، که به ارائه نظریه عملکرد دستگاه روانی اختصاص دارد، فروید «مواردی از اولین موضوع خود» را شرح خواهد داد : خودآگاه ، پیش آگاه و ناخودآگاه 14 .
ناخودآگاه به معنای موضعی
فروید یک دستگاه روانی را تشریح می کند که از سیستم هایی ساخته شده است که کارکردهای متفاوتی دارند و در نظم خاصی نسبت به یکدیگر چیده شده اند. آنها را می توان به عنوان مکان در نظر گرفت ( topos : “مکان” در یونانی)، از این رو مفهوم موضوع . به گفته میشل پورت، نام «ناخودآگاه» نشاندهنده «مکانی است که با پیشآگاه-آگاه، مطابق با موضوع اول مخالف است» 9 .
بازنمایی مبحث دوم نسبت به اول.
فروید در اولین مبحث دستگاه روانی، از «ناخودآگاه» نمونهای متشکل از عناصر سرکوبشده نام میبرد که دسترسی به نمونه پیشآگاه-آگاهی به آن رد شده و از بازنمایی محرکهایی تشکیل شده است که توسط مکانیسمهای فرآیند اولیه 15 . در مقاله فروید در مورد ناخودآگاه ( Das Unbewusste ، 1915)، محتویات سرکوب شده ناخودآگاه «نمایندگان محرک» نامیده می شوند که در میان آنها «اساساً نماینده-بازنمایی » 1 به حساب می آید . بازنماییهای ناخودآگاه «در خیالپردازیها ، سناریوهای خیالی که درایو خود را به آن متصل میکند، مرتب میشوند» 1 . اگر غالباً ناخودآگاه به طور کلاسیک با « کودک در ما» برابری میشود، لاپلانش و پونتالیس احتیاط زیر را بیان میکنند: در نظریه فرویدی، «از طریق عمل سرکوب 1 . برای این دو نویسنده، ناخودآگاه فرویدی ” ساخته شده است – حتی اگر ضربان اول آن باشد سرکوب اولیه را می توان افسانه ای دانست. این یک تجربه غیر متمایز نیست» 1 .
در مبحث دوم ، با تجدید نظر در نظریه دستگاه روانی از سال 1920 در فروید 1 ، ناخودآگاه عمدتاً اقتدار ” Id ” را تعیین می کند، در حالی که تا حدی آن ” من ” و ” سوپرمن ” را پوشش می دهد. ” 15 . به گفته لاپلانش و پونتالیس، اصطلاح «ناخودآگاه» سپس «بهویژه در شکل صفتاش» استفاده میشود ، که id و تا حدی ego و superego را مشخص میکند، بدون اینکه «ویژه برای یک نمونه خاص» 1 . هنوز به گفته همان نویسندگان، id “قطب محرک شخصیت را تشکیل می دهد” 16 . محتویات شناسه، که به عنوان «بیان روانی انگیزهها» درک میشود ، ناخودآگاه است، «از یک سو ارثی و ذاتی، از سوی دیگر سرکوب شده و اکتسابی» 16 .
پس از فروید
جریان های فرویدی
ملانی کلاین و کارن هورنای ، «ناخودآگاه فرویدی را در مرکز تصورات خود حفظ میکنند» اما «توجه خود را به رابطه باستانی به سمت مادر، به زیان جنسیت و نقش پدری معطوف میکنند» 12 .
به گفته رودینسکو و پلون، جریانهای خاصی از فرویدیسم مانند آنافرویدیسم و روانشناسی ایگو ایگوی ، دوم فرویدی را مبحث بر خلاف اهمیتی که فروید برای «این بخش ناخودآگاه ایگو» (در «ایگو و هویت» ) 12 .
لاکان
ناخودآگاه گفتمان دیگری است
مقاله مرتبط: Big Other .
از نظر ژاک لاکان ، پس از فروید، اغلب فراموش شده است که «تجربه روانکاوانه در جایی است که سوژه با حقیقت سرنوشت خود مواجه می شود» 17 از طریق گفتمان هایی که او (عمدتاً والدین) را تشکیل می دهند و در که در آن قرار دارد 17 . بنابراین، تا آنجا که تمام گفتار برای کسی در نظر گرفته شده است، در جایی که خطابی دارد، سوژه خود را در گفتمان با چیزی که فکر میکند هویت اوست، منیت خود ، که در حقیقت فقط دیگری است، میشناسد 17 . اما سوژه حقیقتاً وجود خود را با شروع از «دیگری» زیر سؤال میبرد، «جایی که از آنجا سؤال وجودش برای او در مورد جنسیت و احتمال گره خوردن او در نمادهای زایش و مرگ مطرح میشود» 17 . از مرتبه قانون نمادین است که اتحاد و خویشاوندی را ایجاد می کند (آنچه فروید آن را عقده ادیپ می نامد )، نظم نمادینی که با نظم زبان یکسان است، زیرا
«از طریق نامزدی های خویشاوندی و نهی ها است که رشته نسب ها بسته می شود. همچنین سوژه به جای دیگری ساخته می شود، در وابستگی به آنچه در آنجا به عنوان گفتمان بیان می شود، در زنجیره ای نمادین گرفته می شود، جایی که او مانند یک پیاده بازی می شود: ناخودآگاه گفتمان «دیگری» است 17 . »
ناخودآگاه مانند یک زبان ساختار یافته است
مقاله مرتبط: دال (روانکاوی) .
گفتمان دیگری، زنجیرهای دلالتی را در تغییری در برابر سوژه تشکیل میدهد، به همان اندازه رادیکال «هیروگلیفهای هنوز غیرقابل رمزگشایی در خلوت صحرا». طبق فرمول لاکان در Écrits 17 که اشکال تکرار فرویدی با مداخله در برش های گفتار و ایجاد علامت 17 . بر اساس زبانشناسی فردیناند دو سوسور و رومن یاکوبسون ، لاکان نشان میدهد که قوانینی که ناخودآگاه را ساختار میدهند در زنجیره گفتمان یافت میشوند: ناخودآگاه مانند یک زبان ساختار یافته است ، که به این معنی نیست که مانند یک زبان است 17 . زبانشناسی ساختاری تمایز بین دال و مدلول را آشکار کرد ، اما از نظر لاکان، این دال بر مدلول ارجحیت دارد و این دو مرتبه با نواری از هم جدا میشوند که مقاومت در برابر دلالت را نشان میدهد. بنابراین باید این توهم را کنار گذاشت که دال نشان دهنده مدلول است، برای مثال دال های «مرد» و «زن» مفاهیم زن و مرد را در نظر نمی گیرند، بلکه به تفاوت مکان های اختصاص داده شده به هر یک اشاره می کنند. غیر از قانون نمادین، فالیک ؛ به این معنا، “انگیزه های ناخودآگاه محدود به امور جنسی” و تخیلی است 18 . بنابراین لاکان تطابق بین چهره های سبک و اشکال تجلیات ناخودآگاه را که فروید شناسایی کرده است مانند جابجایی و تراکم برقرار می کند: علامت به شکل استعاره و کنایه به میل می 19 .
موضوع ناخودآگاه
تولیدات ناخودآگاه نشان می دهد که در ناخودآگاه «فکر می کند»، اما به شکل «ساختار ناپیوستگی، شکافی به محض بسته شدن، ساختاری از ضرب و شتم» که موضوع بیان است . متمایز از موضوع گفتار (از “من” دستوری)، در لحظه “فقدان شیء میل” به طور گذرا ظاهر می شود و همیشه در حال فرار 19 . با این حال، سوژه ناخودآگاه به همیشه «بی صدا» دلیل ساختار دال است: سوژه با دال برای دال دیگری نمایش داده می شود، که دلالت بر این دارد که سوژه ناپدید می شود و تنها در همان حرکتی که در آن یک دال است، کاهش می یابد. هدایت می شود تا صحبت کند 19 . تنها در بازگشت سرکوب شده است که می تواند چیزی به گوش برسد. به همین دلیل است که رویا یک ربوس است، «یک بیان تصویری بدون الفبای ساخته شده» ، گواهی بر افکار غیر خودسرانه است، اما نمی توان از آن نتیجه قطعی گرفت «زیرا علت آنها، یعنی نقطه ناف، فرار می کند: چیزی که لاکان آن را می نامد. واقعی ” 19 .
نامه
این واج نیست که واحد سازماندهی ناخودآگاه را تشکیل میدهد، بلکه حرفی است که ماهیتی محلیپذیر و متمایز دارد، هم نماد ناب و هم عنصر مادی، که توسط سوژه بهعنوان ابژه گمشده یا حتی خود شی در نظر گرفته میشود. به این معنا، کلمات به عنوان چیز تلقی می شوند ، و مانند شعر، “آنها خود را به جابجایی و سزار بر اساس بازی “lalangue” وام می دهند، جایی که موضوع ناخودآگاه شنیده می شود و علامت آن نوشته می شود به خودی خود فاقد معنا) زنجیره دلالتی که در ناخودآگاه کار می کنند، ارزش خود را از ظهور در گفتمان به عنوان نشانه ای از یک میل ممنوع می گیرند 19 .
نوار موبیوس : فقط یک طرف دارد، اگر از یک نقطه شروع کنیم کل نوار را می پوشانیم.
توپولوژی
ناخودآگاه را نباید به عنوان یک درون در مقابل یک بیرون، بلکه بر اساس ساختار توپولوژیکی لبه نشان داد: «شکاف ناخودآگاه در حرکت باز و بسته شدن، ساختاری همشکل با درایوهایی است که به طور انتخابی به نواحی تکیه میکنند. بدن با لبه» 19 . این توپولوژی را می توان به اشکال مختلفی از جمله نوار موبیوس مرتبط کرد : تظاهرات ناخودآگاه از یک لبه عبور نمی کنند بلکه مانند پشت و جلوی چنین نواری در تداوم هستند 20 .
Laplanche
مفهوم لاکانی از ناخودآگاه “ساختار مانند یک زبان” توسط ژان لاپلانش در گزارشی که با سرژ لکلر نوشته شده بود ، “ناخودآگاه، یک مطالعه روانکاوانه” مورد انتقاد قرار گرفت، که در کولوکیوم Bonneval در مورد “ناخودآگاه” (پاییز 1960) مورد بحث قرار گرفت. 21 . به گفته رودینسکو و پلون، در حالی که لکلر از یک مورد بالینی نشان میدهد، «اعتبار گزاره تقدم دال، لاپلانش آن را با این ادعا که «ناخودآگاه شرط زبان است» معکوس میکند 22 .
در مورد پاتریک مرو، او مشاهده می کند که در حالی که خوانش انتقادی از فروید را دنبال می کند و نظریه اغوا را با بسط آن که به معنای نظریه اغوای تعمیم یافته است، مجدداً فرموله می کند، «ژان لاپلانش» نیز از پیگیری «گفتگوی ضمنی این گفتگو با ژاک نیست». لکان، که او اصطلاح دال را از او گرفته است، با مفهوم «دال معمایی» که بعداً آن را به عنوان یک «پیام سازشآمیز»، یعنی نفوذ شده توسط والدین ناخودآگاه جنسی، مجدداً فرموله میکند 23 . برای لاپلانش، در واقع، «رابطه فرزند و والد، در عدم تقارن آن» » مطابقت دارد با «یک موقعیت انسانشناختی بنیادی بازتولید که «عدم تقارن ابزار تحلیلی» را 23 .
مطابق با نامه 52 از فروید به ویلهلم فلیس ، نظریه اغوای تعمیم یافته، با «اولویت دیگری» که توسط ناخودآگاه بالغ نشان داده می شود، نتیجه آن در لاپلانش نظریه ای از «ترجمه» نتیجه است، و همانطور که دومینیک اسکارفون نوشت. در سال 1997 در مورد “الگوی ترجمه لاپلانشی” ، چنین فرآیند ترجمه ای به این معنی است که “ما در بدو ورود یک ناخودآگاه واقعی، ساختاری و پویا در کودک می یابیم، نتیجه سرکوب اولیه که به عنوان یک “نقص ترجمه” تصور می شود” 24 .
ناخودآگاه در روانشناسی تحلیلی
مقالات اصلی: ناخودآگاه (روانشناسی تحلیلی) و ناخودآگاه جمعی .
که در ابتدا نزدیک به روانکاوی فرویدی بود، کارل گوستاو یونگ خود را ایجاد کرد متعاقباً مکتب روانشناسی تحلیلی : دیدگاه زیگموند فروید در رابطه با ایده ناخودآگاه فردی با ایده “ناخودآگاه جمعی” یونگ مخالف 25 بود 26 .
در چارچوب روانشناسی تحلیلی، ناخودآگاه تعریف خاص خود را دارد. از نظر کارل گوستاو یونگ، ناخودآگاه از «ناخودآگاه شخصی»، « ناخودآگاه جمعی » و «ناخودآگاه معنوی» تشکیل میشود که به ما در مورد خطرات هشدار میدهد و راهحلی برای تعارضات خاص پیدا میکند. یونگ نمونه هایی از رویاها را ارائه می دهد که عملکرد هشدار دهنده دارند 27 .
[پیچیدگی روانکاوی یونگ] به این دلیل است که همه موارد روانی در رابطه نزدیک با یکدیگر هستند. توصیف یک مفهوم به صورت مجزا به آن دیدگاهی جزئی می دهد زیرا نه روابط پویا با سایر مقامات و نه کل سیستم روانی را در نظر نمی گیرد. همه چیز متصل است، همه چیز در حرکت است 28 . »
ناخودآگاه شناختی
ناخودآگاه در هنر
موضوع ناخودآگاه به ریشه ها و کاوش های روانکاوی می پردازد – فروید در وین، فرنسی در بوداپست، یونگ در زوریخ. به معنویت گرایی، تئوسوفی هلن بلاواتسکی ، انسان شناسی رودولف اشتاینر مربوط می شود. و آوانگاردها: اکسپرسیونیسم ، انتزاع ، دادا ، سوررئالیسم . کوپکا ارنست به اندازه , آرپ به عنوان کلی , اوباک به عنوان من ری 29 .
فروید بازنمایی ما از انگیزه های جنسی و امیال ناخودآگاه را متحول کرد، با برتون و سپس دالی “متعصب” آشنا شد، آثار لئوناردو داوینچی و میکل آنژ را تجزیه و تحلیل کرد ، هزاران عتیقه جمع آوری کرد. سالوادور دالی این “استاد معنوی” را کاملاً به سادگی پدر خود می دانست 30 .
کاندینسکی ، نقاش روسی، اغلب نویسنده اولین اثر هنر انتزاعی عصر مدرن در نظر گرفته می شود. اولین اثر نظری عمده او در مورد هنر، با عنوان در مورد معنویت در هنر و به ویژه در نقاشی، در پایان سال 1911 ظاهر شد. در این رساله کوتاه، او دیدگاه شخصی خود را از هنر، که رسالت واقعی آن معنوی و همچنین معنوی است، بیان می کند. نظریه او در مورد تأثیر روانشناختی رنگ ها بر روح انسان و صدای درونی ناخودآگاه آنها.
در هنر معاصر، تئوری ناخودآگاه در هنر انتزاعی توسط هنرمند آریستوا 31 ، که در پاریس مانیفست هنر ناخودآگاه اکاترینا توسعه یافت .
اولین مانیفست سوررئالیسم توسط آندره برتون در سال 1924 منتشر شد. برتون سوررئالیسم را اینگونه تعریف می کند: «خودکاری روانی ناب که به وسیله آن فرد پیشنهاد می کند، چه به صورت شفاهی، چه به صورت نوشتاری، یا به هر طریق دیگری، عملکرد واقعی اندیشه را بیان کند. دیکته شده توسط فکر، در غیاب هرگونه کنترل اعمال شده توسط عقل، خارج از هر دغدغه زیبایی شناختی یا اخلاقی» 33 رویکرد آندره برتون بر اساس نظریه روانکاوی فروید بود .
پدیده
شما می توانید دانش خود را با بهبود آن ( چگونه؟ ) مطابق با توصیه های پروژه های مربوطه به اشتراک بگذارید .
برای مطالعه پدیده های مختلف، به پدیدارشناسی مراجعه کنید .
روشی پدیده است که در آن یک چیز ، واقعیتی از جهان فیزیکی (شیء، عمل…)، روانی (عاطفه، فکر…) یا اجتماعی (محصول تعاملات اجتماعی ) در برابر حساسیت موجود زنده ظاهر می شود . برخی از پدیده های فیزیک مانند مغناطیس ، نور فرابنفش ، اشعه ایکس و غیره. حساسیت موجودات زنده مختلف را به یک شکل تحت تاثیر قرار ندهید . کلمه پدیده از کلمه لاتین phaenomenon گرفته شده است که از یونانی phainómenon پدیدهν / به معنای «پدیده طبیعی» گرفته شده است، که از فعل φαίνω / phaínô به معنای «ظاهر کردن، دیده شدن، دیدنی کردن» گرفته شده است.
ما گاهی اوقات، به ویژه امانوئل کانت که این مفهوم را به یک مسئله فلسفی تبدیل کرد، پدیده ای که خود را به ذهن ما نشان می دهد، در مقابل چیزی قرار می دهیم که به خودی خود یک چیز واقعی فرضی است ( das Ding an sich ). به عنوان مثال، من یک درخت را در آنجا می بینم (پدیده)، اما ؟ واقعاً چیست ما هیچ چیز در مورد آن نمی دانیم، چه به صورت شهودی، چه علمی و چه متافیزیکی .
این پدیده همچنین می تواند با اسم به معنای کانت نیز مخالفت کند ، شیئی که ظاهراً وجود دارد، اما با حواس قابل درک نیست، هرچند شاید قابل درک با عقل باشد. اسم از این جهت متمایز از شیء فی نفسه است که صرفاً یک ابژه فکری است، که بنابراین نشان خود را به عنوان یک پدیده نمی دهد.
تعاریف فلسفی
از نظر کانت ، «ابژه نامعین یک شهود تجربی، پدیده نامیده می شود» . یک پدیده موضوع یک شهود – به نظر می رسد – تجربی – برای یک موضوع است. پدیده همان چیزی است که به طور کلی به حساسیت موضوعات داده می شود. بنابراین، پدیده، شیئی را که پدیده از آن می آید، می بندد، سوژه ای که پدیده را دریافت می کند، منفعل، و تجلی، ظاهری را که پیوند بین ابژه و سوژه را ایجاد می کند. کانت پدیده را با نومنون مخالفت میکند : پدیدهها، جهان را آنگونه که ما درک میکنیم، میسازند، و نومنا، جهانی را آشکار میکند که وجودش، برعکس، مستقل از تجربهی ما، یعنی چیزی فی نفسه است . این تصور مربوط به افلاطون است : افلاطون این پدیده را به عنوان علت گاه و بیگاهی که ما را به یاد می آورد درک می کند (افسانه غار، فایدون 1 ). افلاطون این پدیده را نسخه ای از جهان ایده ها می داند. تجربه گرایی برکلی با این امر و هیوم مخالف است. هوسرل از سنت تجربی شروع می کند تا پدیدارشناسی را پایه گذاری کند. بور از این مفهوم استفاده می کند پدیده در ارجحیت بر واقعیت برای تاکید بر اهمیت مشاهده گر .
برای بودیسم تبتی ، می توان در برخی از [کدام؟] تفسیرهای سوترای قلب ، تعریف سنتی این پدیده را خواند: ” Rang gui ngo wo dzinn pèï teun ” که به معنی ” پدیده ” تابعی است که آنچه را که آن را تشکیل می دهد درک می کند . پدیده یک “چیز” نیست، بلکه کاربرد یک شیء از یک کارکرد، و به ویژه یک عملکرد شناختی است که در عملکرد خود، عملکرد آن، چیزی را ایجاد می کند که پدیده را به عنوان چنین می سازد. (با ویژگی های خاص خود) . پدیده بازنمایی است که به خودی خود توسط فرآیند شناختی که آن را تشکیل می دهد عمل می کند. پدیده، موجود ، در این عملیات پدیدار می شود، به عنوان یک واقعیت مستقل از فرآیند شناختی که آن را می شناسد وجود ندارد. این قلب منشأ وابسته است که در این سوترا به آن پرداخته شده است 2 .
وجدان
این مقاله در مورد جنبه های روانشناختی و فلسفی آگاهی است. برای مطالعات عصبشناسی، آگاهی (زیستشناسی) را ببینید.
اگر این بنر دیگر مرتبط نیست، آن را حذف کنید. برای یافتن اطلاعات بیشتر اینجا را کلیک کنید.
برخی از اطلاعات این مقاله یا بخش بهتر است به منابع ذکر شده در بخش “کتابشناسی”، “منابع” یا “پیوندهای خارجی” پیوند داده شود ( فوریه 2012 ).
میتوانید ، قابلیت با مرتبط کردن این اطلاعات با مراجع با استفاده از پاورقی تأیید را بهبود بخشید .
“افکار چرخشی”، یک نمایش عکاسی در مورد پرسش آگاهی: چگونه می توان آگاهی را بر اساس فرآیندهای مغزی توضیح داد ؟ جایگاه آگاهی کجاست؟ در این مورد ببینید: آگاهی (زیست شناسی) .
اصطلاح آگاهی می تواند حداقل به چهار مفهوم فلسفی یا روانشناختی 1 :
در مفهوم روانشناختی ، به عنوان «رابطه درونی فوری یا میانجی که موجودی قادر است با دنیایی که در آن زندگی میکند و با خودش برقرار کند» تعریف میشود . لازم] . به این معنا، در میان چیزهای دیگر، غالباً با مفاهیم معرفت ، عاطفه ، وجود ، شهود ، اندیشه ، روان ، پدیده ، ذهنیت ، احساس و انعکاس مرتبط است. این معنی برای مثال با آلمانی Bewusstsein و انگلیسی آگاهی و در فرانسوی با عبارت دقیق تر ” وضعیت آگاهی ” مطابقت دارد. هشیاری عبارت است از «این توانایی برای گزارش ذهنی حالات ذهنی خود به ما» 2 .
در مفهوم اخلاقی ، «ظرفیت ذهنی برای قضاوت ارزش اخلاقی […] درباره اعمالی که توسط خود یا دیگران انجام می شود» را مشخص می کند. از این نظر، برای مثال، با Gwissen آلمانی و وجدان انگلیسی مطابقت دارد .
به عنوان معیاری برای طبقهبندی مفهومی ، نشاندهنده ویژگی متمایزی است که انسانیت یک موضوع را مشخص میکند و با بسط، ویژگی مشخصکننده مجموعه همنام این موضوعات را نشان میدهد.
با متونیمی ، کلیتی را نشان میدهد که توسط مجموعه بازنماییهای یک سوژه آگاه، حداقل بازنماییهای آگاهانه او شکل میگیرد.
اگر این تعاریف پیشنهادی آگاهی را به تجربهای مهم برای همه انسانها تبدیل میکند، با این وجود، همانطور که آندره کنت اسپونویل برای مثال اشاره میکند، «یکی از سختترین واژهها برای تعریف» 3 باقی میماند . این دشواری در برابر مشکل آگاهی است که سعی می کند خود را تعریف کند. در واقع، هیچ اتفاق نظری بر این امکان وجود ندارد که یک قوه بتواند خود را تشخیص دهد، و حتی مخالفانی در جریان های فکری بسیار دور دارد. یک ضرب المثل بودایی این ضرب المثل را فرموله می کند که بر اساس آن “چاقو نمی تواند خود را ببرد” 4 ، در حالی که آگوست کنت به ما اطمینان می دهد که “هیچ کس نمی تواند […] پشت پنجره بایستد تا خود را در خیابان تماشا کند”.
چند معنایی
اصطلاح آگاهی را می توان به چند دسته تقسیم کرد:
آگاهی یک پدیده ذهنی است که با مجموعه ای از عناصر کم و بیش شدید و موجود بسته به لحظه مشخص می شود: احساس خاصی از وحدت در حین ادراک توسط ذهن یا حواس (هویت خود )، احساس وجود پسزمینهای در درون ما که «میبیند»، پدیدهای نسبتاً منفعل و جهانی است که بر خلاف فعالیتهای صرفاً فکری ذهن ، فعال و موضعی، و با کنش مرتبط است (مثلاً فرافکنی، پیشبینی، تاریخ، زمان ، مفاهیم…). آگاهی «آنچه میبیند» است بدون اینکه با آنچه دیده میشود جذب شود، آن چیزی است که در هر لحظه با ایجاد روابط پایدار بین چیزها، مانند شبکههای عصبی ، ادغام میشود . غیرممکن است، جایی آگاهی مکانی انتزاعی است، زیرا یافتن جایی در بدن که در هر لحظه دقیقاً در لحظه ای ظاهر می شود که ادراک حواس و ذهن در هم می آمیزند، صفحه ای که تمام فعالیت های فکری بدن روی آن انجام می شود. ذهن، تا حد زیادی خیالی ( بازنمایی های ذهنی : آگاهی از جهان، دیگران، خود و غیره، اما در نوع خود و همچنین زندگی عاطفی مؤثر است.
وجدان اخلاقی ، احترام به قوانین اخلاقی معنای منحصر به فرد این اصطلاح تا هفدهم . قرن ،
آگاهی به عنوان بستر وجود، در مفاهیم خاصی از معنویت .
نمایندگی ها
معنای اول به آنچه اجازه می دهد بازنمایی ، حتی بسیار ساده شده، از جهان و واکنش به آن را می دهد. سپس مسئله “آگاهی از جهان” است. آن چیزی است که در عباراتی مانند “از دست دادن هوشیاری” یا برعکس “آگاه شدن” برانگیخته می شود.
در میان انسان ها، تحقیقات اخیر در چندین دوره از تاریخ اهمیت مفهوم بازنمایی را نشان می دهد: برای مثال ژرژ دوبی (در اواخر قرون وسطی)، ژان دلومو (در دوره رنسانس)، و در سطح معرفتی تر، میشل فوکو . تحقیق در مورد معرفت . فیلسوف آلمانی یاد خواهیم کرد همچنین از آرتور شوپنهاور ، بخش بزرگی از فلسفه خود را به مطالعه این قوه نماینده حیوانات و به ویژه انسان اختصاص داده که در اثر اصلی و استادانه خود، جهان به مثابه اراده و بازنمایی است .
آگاهی یک «واقعیت» است به این معنا که رنه دکارت ، در تأملات متافیزیکی ، دلالت بر این دارد که «روح یک رابطه با خودش است». بنابراین، بررسی وجدان، شک روشمند را به عنوان راه اصلی وارد شدن به یک رابطه غیر اشتباه با خود فرض می کند. در معنای «فردگرایانهتر»، آگاهی همچنین میتواند با بازنمایی، حتی بسیار سادهشده، از وجود خود مطابقت داشته باشد . مسئله خودآگاهی یا خودآگاهی است _ . سپس حداقل به میمونهای بزرگ انساننما مانند انسانها ، شامپانزهها ، گوریلها و اورانگوتانها نسبت داده میشود . به نظر می رسد بسیار منطقی است که آن را به دلفین ها و فیل هایی که توانایی های شناختی و عاطفی پیشرفته ای دارند تعمیم دهیم. آگاهی در این معنای دوم دلالت بر معنای اول دارد، زیرا «خودشناسی» لزوماً به معنای «شناخت خود در روابطش با جهان» است (شامل سایر موجودات بالقوه دارای آگاهی). معکوس اما مورد مناقشه است.
هر فرد بیدار هوشیار است و تجربه اطراف خود را دارد. در خواب یا مرده بیهوش می شود [نامفهوم] .
خودآگاهی به خوبی در پزشکی به ویژه در سطح فردی نشان داده شده است. این در واقع یکی از عملکردهای حیاتی است که اجازه می دهد تا به موقعیت ها واکنش نشان دهیم، حرکت کنیم و خود به خود صحبت کنیم. به طور کلی، وضعیت هوشیاری (از هوشیاری کامل تا کمای عمیق ) با وضعیت عصبی بیمار [گریز] تعیین می شود.
اشکال حداقل
آنتونیو داماسیو ، متخصص مغز و اعصاب، عصبی پایه های شناخت و رفتار را مطالعه می کند .
در سطح آگاهی از جهان ، چیزها می توانند پیچیده تر باشند، که شامل مجموعه ای از پدیده های مرتبط با می شود زمینه های جامعه شناختی، سیاسی و اقتصادی . به نظر می رسد حداقل درجه آگاهی جهانی در جایی است که یک [چه کسی؟] به سادگی چیزی برای گفتن در مورد جهان دارد. یک حسگر حضور ساده یک نمایش اولیه از جهان (حضور، عدم حضور) دارد. هنوز لازم است آن را در یک الگوی آگاهی ادغام کنیم که این اطلاعات در پایین دست توسط چیزی (ماشه زنگ هشدار و غیره ) استفاده شود [غیر قابل درک] .
خودآگاهی، مانند آگاهی از جهان ( رنه دوبوس میگوید «محلی عمل کن / جهانی بیندیش») هرگز کامل نیست . مورد نظر] . سوالی که در پی می آید – از آنجایی که همه ناقص هستند – این است که “حداقل درجه خودآگاهی قابل تصور چقدر است؟” “. دکارت با معروف “من فکر می کنم، پس هستم” پاسخ می دهد. شناختی علوم علاقه مند به تفصیل معنای «عملیاتی» این عبارت [گریزانه] هستند (نگاه کنید به آنتونیو داماسیو ، دانیل دنت …) [ مراجعه کنید. مورد نظر] .
فرمول سقراط ، برگرفته از پیشگویی دلفی: «خودت را بشناس»، نشان میدهد که خودشناسی ضعیف بر شناخت جهان تأثیر میگذارد و بالعکس – زیرا ما بخشی از جهان هستیم. در واقع خودآگاهی به آگاهی از پدیده های خاص مرتبط با مفهوم خود اشاره دارد.
مفهوم فرهنگ
مفهوم آگاهی از جهان را نیز می توان با فرهنگ مقایسه کرد ، تا آنجا که دومی یک سیستم بازنمایی است. کلمه فرهنگ اغلب در زبان فرانسوی به معنای فردی با مفهوم ” فکری ” درک می شود (این اصطلاح همیشه به طور مثبت درک نمی شود)، اگرچه معانی جمعی وجود دارد: فرهنگ شرکتی ، فرهنگ فرانسوی ، فرهنگ توده …
در آلمانی , این دو معنی مختلف داده می شود با کلمات : Bildung 5 و Kultur 6 .
جنبه ها
کثرت مظاهر
علاوه بر دو معنای اصلی که قبلاً دیده شد، مفهوم آگاهی دارای معانی یا مظاهر بسیاری است که می توان آنها را متمایز کرد، اگرچه در برخی موارد این تفاوت ها بالاتر از همه تفاوت های درجه هستند:
آگاهی به مثابه احساس: هر موجود ذی شعور، حتی یک سیستم خودکار ، را می توان گفت که تا حدی از محیط خود “آگاه” است، زیرا به محرک ها پاسخ می دهد . این همان چیزی است که با نام “آگاهی از جهان” مشخص شده است.
دنیل دنت ، در میان چیزهای دیگر، در مورد Qualia نوشته است .
خودآگاهی، احساس درونی فوری ؛ برخی از فیلسوفان باستان (مثلاً رواقیون ) از “لمس درونی” صحبت می کنند 7 (به مقاله Qualia مراجعه کنید ).
میتوان مرحله بالاتر را تشخیص داد، یعنی با کلمه هوشیاری، حالت بیداری ارگانیسم، حالتی متفاوت از حالت قبلی به این معنا که شامل انفعال حساسیت نمیشود (ر.ک. در انگلیسی، کلمه بیداری ، هوشیاری، هوشیاری یا آگاهی ) به این معنا، هیچ هوشیاری در حالت خواب عمیق یا در کما وجود ندارد.
خودآگاهی: خودآگاهی حضور ذهن در مقابل خود در بازنمایی هایش است، به عنوان دانش بازتابی از سوژه ای که می داند در حال درک است. از طریق این حضور، فرد می شود با خود در ارتباط است، آگاه از طریق یک احساس یا شهود درونی ، از حالات روانی که به عنوان سوژه . این انعکاس به وحدت مشکلساز خود و اندیشه و به این باور است همان اندازه مشکلساز که ما در منشأ اعمال خود هستیم. این آخرین حس، آگاهی از حالت خودآگاه ما تا حواس اول است. حوزه کاربرد نسبتاً نامشخص و دارای درجاتی است: اگر بحث وجدان روشن و صریح باشد، کودکانی که هنوز حرف نمیزنند، بیتردید وجدان به این معنا ندارند. اگر میزان آگاهی کمتری باشد، نوعی خود بیداری، نه تنها کودکان را می توان آگاه دانست، بلکه حیوانات خاصی را نیز می توان در نظر گرفت.
معنای دیگری از کلمه آگاهی توسط فیلسوف توماس ناگل معرفی شد : این آگاهی برای موجودی است که احساس می کند آن چیزی باشد که هست.
آگاهی به مثابه آگاهی از چیزی (آگاهی متعدی، در مقابل ناگذری بودن آگاهی). این آگاهی به وجود مشکل ساز جهان بیرونی و توانایی ما برای شناخت آن اشاره دارد.
آگاهی فکری ، شهود یا مفاهیم ذات ؛
پدیداری آگاهی ، به عنوان ساختار تجربه ما؛
در یک سطح مفهومی دقیق تر، ممکن است ” وجدان اخلاقی ” وجود داشته باشد یا نباشد ، که می تواند به عنوان درک و مسئولیت فرد از درون و برون اعمال خود برای جامعه و نسل های آینده تعریف شود .
در تمام این تمایزات، می توان به برداشتی از آگاهی به عنوان خودشناسی و ادراک بی واسطه از اندیشه اشاره کرد، و دیگری را به عنوان احساسی از خود که دلالت بر پایگاهی تاریک و تبدیلی آگاهانه دارد که به طور کلی از طرح اول مستثنی شده اند. وجدان اخلاقی، از سوی دیگر، موضوع قضاوت اخلاقی اعمال ما را مشخص می کند. از این آگاهی، به کودکان می گوییم که به ما اجازه می دهد خوب را از بد تشخیص دهیم. زیر را ببینید.
سوالات اساسی
برای Jean-Pierre Changeux ، یک «فضای کاری عصبی» وجود دارد که از نورونهای فعال لحظهای تشکیل شده است که جایگاه آگاهی را تشکیل میدهند.
نظریه های زیادی وجود دارد که سعی در توضیح این « پدیده » دارند.
این موضوع موضوع کار دانیل دنت ، آنتونیو داماسیو و ژان پیر چنگو و همچنین علوم شناختی است . مدل تماشاگر دکارتی به چالش کشیده میشود، زیرا همانطور که دانیل دنت اشاره میکند ، آگاهی را نمیتوان با آگاهی توضیح داد : توضیح مستلزم این است که تبیین به خودی خود به درک آنچه که میخواهد فقط توضیح دهد (” توضیح به معنای توضیح دادن است “) . به عبارت دیگر، آگاهی تنها زمانی توضیح داده میشود که با عباراتی انجام شده باشد که شامل کلمه یا مفهوم «آگاهی» نباشد. در غیر این صورت، ما در یک بحث دایره ای قرار می گیریم (به مقاله: مغالطه ها مراجعه کنید ). لازم به ذکر است که دانیل دنت مدل «تماشاگر دکارتی» را با توضیحی از نوع «دایره ای» خود زیر سوال می برد.
به نظر می رسد که این پرسش ها که به کوگیتوی دکارت در متن آن قرار گرفته و به مفهوم بازنمایی مربوط جهان می شود . دکارت فلسفه خود را در واکنش به مدل زمینمرکزی ، که توسط « » و دانشپژوهان منحط ، و بر اساس مدل خورشیدمرکزی با مشاهدات که گالیله ارسطویان زمان خود تجسم مییابد پدیدار شد ، درک کرد. 1633 ).
رشته های مربوط
در اصطلاح رایج، مفهوم وظیفه شناسی را می توان در مقابل بی هوشی ، بی توجهی ، حواس پرتی ، سرگرمی و غیره قرار داد. وقتی نوبت به مطالعه آن میرسد، بیش از هر چیز فلسفه بوده و هست. علاوه بر پزشکی ، مطالعه آگاهی به چندین رشته از جمله روانشناسی ، روانکاوی ، روانپزشکی ، فلسفه ذهن و فلسفه عمل نیز مربوط می شود . همچنین با زبان (کلامی یا غیر کلامی) و بنابراین با فلسفه زبان مرتبط است .
فلسفه
خودآگاهی
آگاهی از دنیای بیرون
وجدان اخلاقی
روانکاوی
“خیلی بیشتر از آن چیزی که بتوان به آگاهی آشکار کرد، در روان اتفاق می افتد . ”
زیگموند فروید، مقاله ای در مورد روانکاوی
روانکاوی زیگموند ، به تبعیت از فروید ، آگاهی را از ناخودآگاه 8 . در اولین توپوگرافی ایجاد شده توسط فروید، آگاهی یکی از سه موردی است که دستگاه روانی را تشکیل می دهد ، دو مورد دیگر پیش آگاهی و ناخودآگاه هستند. بنابراین برای فروید، آگاهی جوهره روان نیست، بلکه تنها بخشی از آن است و بسیاری از پدیدههایی را که از رده ناخودآگاه هستند نادیده میگیرد. اینها را فقط می توان در چارچوب درمان روانکاوانه و از طریق آگاهی سرکوب شدگان 9 .
مدیتیشن
مراقبهگران به دنبال دسترسی به آگاهی (آگاهی)، حتی حالتهای تغییر یافته آگاهی 10 ، 11 ، 12 هستند. این روشی است برای ورود به خود و زیر سوال بردن خود از منظر شناخت بهتر خود و زندگی در یک تجربه ذهنی درونی شخصی.
تاریخچه
این بخش به اندازه کافی منابع خود را ذکر نکرده است (ژوئن 2012) .
هیچ مفهومی کاملاً قابل مقایسه با مفهوم آگاهی در فلسفه یونان باستان وجود ندارد: وجود ) پارمنیدس (نگاه کنید به هستی شناسی می تواند به آن نزدیک شود.
در برخی از نویسندگان رومی، کلمه لاتین بعد اخلاقی برگرفته از قانون به خود می گیرد و بیانگر این واقعیت است که شخص خود را به عنوان شاهد است.
تا قرن 17 بود که این اصطلاح در زبان های اروپایی 13 .
مفهوم وجدان از اهمیت اخلاقی آن جدا نبود تا اینکه جان لاک در مقالهای در باب درک انسان (1689) منتشر کرد. قبل از او کلمه وجدان هرگز به معنای امروزی 14 . به ویژه، دکارت تقریباً هرگز از آن 15 به این معنا استفاده نمی کند، اگرچه او فکر را به عنوان آگاهی از عملیاتی که در درون ما رخ می دهد تعریف می کند ( اصول فلسفه ، 1644). لو پتی رابرت به Malebranche (1676) تعریف آگاهی را به عنوان “دانش فوری از فعالیت روانی خود” نسبت می دهد، در حالی که مقاله لاک به سال 1689 برمی گردد.
این مترجم لاک، پیر کوست ، بود که کاربرد مدرن کلمه وجدان را معرفی کرد (بنابراین در فرانسوی ، اما معنای کلمه هوشیاری البته به همان اندازه جدید بود) که با ایده یک خود-حتی آگاهی همراه بود. را بیان می هویت کند .
ویژگی ها
ژان پل سارتر : «آگاهی درونی ندارد، چیزی جز بیرون خود نیست. »
آگاهی دارای ویژگیهای مشخصهای است که ممکن است عبارتند از: رابطه با خود، ذهنیت (آگاهی فرد از خود متمایز از دیگران است)، ساختار فوقالعاده، حافظه، در دسترس بودن (یا آزادی آگاهی نسبت به اشیاء جهان)، موقتی بودن. گزینش پذیری، غرض ورزی (همه آگاهی آگاهی از چیزی است، به سوی چیزی غیر از خود معطوف شده است 16 ) و تجربه وحدت یا ترکیب.
خودآگاهی
می نامیم ارتباط داریم، به وجود می آید آگاهی همراه با خاطرات، احساسات، قضاوت ها، احساسات و دانستن اینکه ما با یک واقعیت درونی که خود آن را خود . این آگاهی، خودآگاهی نامیده می شود و ساختار آن بر اساس حافظه و درک است. از این نظر، این یک وحدت ترکیبی است که زیربنای همه رفتارهای داوطلبانه ما است . عناصری که در آن وجود دارد، خاطرات، احساسات، قضاوت ها به یک زمینه فرهنگی بستگی دارد که خودآگاهی را به یک واقعیت تجربی متغیر و چندگانه تبدیل می کند. بنابراین وحدت و دوام خود با وحدت، شاید فقط اسمی، آگاهی تضمین نمی شود.
” کوگیتو دکارتی ( من فکر می کنم پس هستم” ) تمایل به بیان وضعیت آگاهی شخصی دارد که خود را بیان می کند. به عبارت دیگر، سوژه، گفتن “من” آگاهی از خود (ایگو) را از نظر دانش (استدلال – درک ) بیان می کند. ” من فکر می کنم” تعاملی است. برای بیان آن مستلزم و مستلزم خودآگاهی است. بنابراین نتیجه گیری از بودن می تواند زائد به نظر برسد. با این حال، برای بیان حالت و رابطه حساس می آید. بنابراین «من فکر میکنم پس هستم» را میتوان در «میدانم که احساس میکنم پس وجود دارم» را رد کرد. «تأید همچنین این توانایی شک در وجود خود است که بر همین وجود میکند» .
مقاله مرتبط: خودآگاهی (هگل) .
گزارش اول شخص
آگوست کنت : “شما نمی توانید پشت پنجره بایستید تا خود را در خیابان تماشا کنید”.
درون نگری روشی برای بررسی آگاهی است که معمولاً در ابتدا به ذهن می رسد. این یک واقعیت است که همه ما فکر می کنیم که دسترسی ممتازی به ذهن خود داریم، دسترسی که آگاهی بیانگر آن خواهد بود. اما بررسی زندگی ذهنی ما مطمئناً برای ارائه یک نظریه گسترده از آگاهی کافی نیست: “آگوست کنت گفت: ” آگوست کنت نمی تواند خود را پشت پنجره بگذارد تا خود را در خیابان تماشا کند”. سوژه در واقع نمی تواند خود را به طور عینی مشاهده کند، زیرا هم ابژه مشاهده شده است و هم سوژه ای که مشاهده می کند، به ویژه که آگاهی خود را با مشاهده خود تغییر می دهد. بنابراین، هر روانشناسی مستلزم بررسی هشیاری به صورت سوم شخص است، حتی اگر پس از آن باید تعجب کرد که چگونه می توان آگاهی را به این طریق از بیرون مشاهده کرد.
مرحله آینه (شناخت خود در آینه) اغلب یک مرحله ضروری از خودآگاهی در نظر گرفته می شود که مختص انسان است. اما اگر این مرحله در حدود یک و نیم تا دو سالگی در انسان برسد، برخی از شامپانزههای باتجربه ، برخی میمونهای بزرگ دیگر ، فیلها ، دلفینها ، طوطیها و زاغیها میتوانند خود را در آینه تشخیص دهند. آزمون آینه ای در اخلاق شناسی 17 .
فعلی
ایده خودآگاهی مشکل وحدت یک سوژه، یک ایگو یا یک آگاهی را مطرح می کند. به طور کلی می توان بین دو نوع فرضیه تمایز قائل شد:
آگاهی بیان یک وحدت درونی است – فکر من می کنم . این واحد را می توان به روش های مختلف درک کرد:
واحد یک فرد – موضوع متفکر، حتی “روح” (به عنوان مثال در دکارت )،
وحدت متعالی – حس درونی به عنوان آگاهی از محتوای آگاهی من به عنوان متعلق به من ( کانت ).
آگاهی تنها پیوندی است از مجموعهای از تأثیرات ( هیوم ) که میتوان آن را بهعنوان دنبالهای کم و بیش منسجم از داستانهای مربوط به یک موضوع کاملاً مجازی – خود توصیف کرد. همچنین، «وقتی ادراکات من برای مدتی کنار گذاشته میشوند، مانند خواب آرام، تا مدتی دیگر از خودم آگاه نیستم ، و واقعاً ممکن است گفته شود که وجود ندارم» (هیوم، رساله درباره طبیعت انسان ، I). بر اساس این تز، خود دیگری است.
آگاهی از دنیای بیرون
از نظر ادموند هوسرل ، آگاهی را نمی توان مستقل از اشیایی که درک می کند توصیف کرد.
به گفته هوسرل ، که مفهومی قرون وسطایی را در نظر می گیرد، تمام آگاهی آگاهی از چیزی است. این فرض را بر این می گذارد که آگاهی تلاشی برای توجه است که حول یک شی متمرکز شده است. این تمرکز بر اساس تجربه یا مقولههای پیشینی از درک ساختار مییابد، ساختارهایی که گاه پایههای همه دانشهای دنیای بیرون در نظر گرفته میشوند. بنابراین در ایده آلیسم مدرن آگاهی منبع و منشأ علم و فلسفه است.
به این سؤال که بدانیم آگاهی به طور کلی چه روابطی را با واقعیت حفظ می کند، یک توصیف پدیدارشناختی پاسخ می دهد که دومی ساختاری مکانی و زمانی دارد، ساختاری که سازمانی از مفاهیمی است که به تجربه ما از جهان و خودمان به عنوان کنشگران مربوط می شود. این دنیا.
وجدان اخلاقی
ژان ژاک روسو : «(آگاهی) بدون تو چیزی را در خود احساس نمیکنم که مرا بالاتر از جانوران قرار دهد، جز این امتیاز غمانگیز سرگردانی از اشتباهی به خطای دیگر با کمک فهمی بدون قاعده و عقلی بدون اصول.
این معنای اصلی کلمه وجدان است که در سیسرو و کوئینتیلیان یافت می شود و در زبان فرانسوی تا قرن هفدهم تاریخ بدون رقابت باقی ماند (به بخش مراجعه کنید ). آگاهی روانشناختی اغلب به عنوان “نور” و آگاهی اخلاقی به عنوان “صدا” شناخته می شود: اگر اولی “روشن شود”، دومی “گفته می کند”. وجدان اخلاقی در واقع بیانگر احساس درونی یک هنجار خوب و بد است که «می گوید» چگونه ارزش رفتار انسان را قدر بدانیم، چه رفتار خود ما باشد و چه رفتار دیگران. همچنین این شیطانی است که سقراط از آن پیروی کرد و باعث شد که او توسط شهر محکوم شود.
روسو
این «صدای» وجدان که خود را در فرد شنیده میکند، به گفته روسو ، در هر مردی یکسان است. علیرغم تنوع و تنوع آداب و دانش، “جهانی” است: در هر فردی “صدای طبیعت” است، زیرا به گفته Émile : “اگرچه همه ایده های ما از بیرون به ما می رسد، احساساتی که قدردانی می کنند در درون هستند. ما، و تنها از طریق آنهاست که از توافق یا اختلافی که بین ما وجود دارد و چیزهایی که باید به آنها احترام بگذاریم یا فرار کنیم، می دانیم.» ( Emile , Book IV).
مانند یک غریزه، اما نشانه آزادی ما، هرگز فریب نمی دهد، به شرطی که واقعاً به آن گوش داده شود: «آگاهی! اطلاع ! غریزه الهی، صدای جاودانه و آسمانی; راهنمای مطمئن موجودی که نادان و تنگ نظر، اما باهوش و آزاد است. قاضی مصون از خیر و شر، که انسان را شبیه خدا می کند، این تو هستی که تعالی فطرت و اخلاق او را در اعمالش می سازی. بدون تو چیزی را در خود احساس نمیکنم که مرا بالاتر از جانوران قرار دهد، جز امتیاز غم انگیز سرگردانی از گمراهی به خطای دیگر با کمک فهمی بدون قاعده و دلیلی بدون اصل» ( امیل ، کتاب چهارم).
آلن
به گفته آلن ، آگاهی «دانش است که به خود برمیگردد و خود انسان را به عنوان مرکز خود قرار میدهد، که خود را برای تصمیمگیری و قضاوت خود در جریان میگذارد. این حرکت درونی در همه اندیشه ها وجود دارد. زیرا کسی که در نهایت به خود نمی گوید: “چه فکری کنم؟ نمی توان گفت متفکر وجدان همیشه به طور ضمنی اخلاقی است; و بداخلاقی همیشه این است که نخواهی فکر کنی که فکر می کند و قضاوت درونی را به تعویق می اندازد. ما کسانی را ناخودآگاه می نامیم که هیچ سؤالی از خودشان ندارند» ( تعریفات ، در هنرها و خدایان ).
بنابراین، برای آلن، هیچ اخلاقی بدون تدبیر وجود ندارد، و نه تدبیری بدون وجدان. اخلاق غالباً مذمت می کند، اما وقتی تأیید می کند، هنوز در پایان بررسی وجدان، بازگشت به خود وجدان است، به طوری که «همه اخلاق عبارت است از این که خود را روح بدانیم»، یعنی می گویند. ، «مطلقاً مکلف»: این وجدان و وجدان است که وظیفه ما را به ما می گوید.
خاستگاه وجدان اخلاقی؟
با این حال، این سؤال باقی می ماند که بدانیم چه منشأ به وجدان اخلاقی باید نسبت داد. زیرا اگر برای روسو «اعمال وجدان قضاوت نیستند، بلکه احساسات هستند» (همانجا)، دیگر برای کانت که برعکس وجدان اخلاقی را بیان عقل عملی میداند ، چنین نخواهد بود. برگسون ، که در آن محصول شرطی شدن اجتماعی می بیند، یا برای فروید ، که آن را وارث مستقیم سوپرایگو قرار می دهد ( Malaise dans la civilization , VIII)
نظریه ها
به گفته استوارت هامروف ، مغز اندامی است که از طریق آن آگاهی خود را نشان می دهد، اما آن چیزی نیست که آگاهی را تولید می کند 18 .
پرسشهای مربوط به دانستن اینکه چه چیزی آگاهی را مشخص میکند، چه کارکردهایی دارد و چه روابطی را با خود حفظ میکند، لزوماً وضعیت هستیشناختی را که میتوان به آن داد، پیش داوری نمیکند. برای مثال میتوانیم در نظر بگیریم که آگاهی بخشی از واقعیت است که خود را در حالتهای آگاهی نشان میدهد در حالی که چیزی بیش از یک انتزاع ساده از صفت «آگاه» است. این تز واقع گرایانه (به معنای فلسفه قرون وسطی، رجوع کنید به رئالیسم و نام گرایی ) امروزه مدافعان زیادی ندارد. یکی از دلایل این امر این است که بررسی صرفاً توصیفی چنین فرضیات واقع بینانه ای را ضروری نمی کند.
آن مطالعه می آگاهی با تظاهرات شود . یک مکتب فکری، رفتارگرایی ، پیشنهاد میکند که فقط خود مظاهر را مطالعه کند، بدون اینکه به دنبال طرح فرضیهای از آگاهی زیربنایی باشد که تعریف آن بسیار دشوار است.
دوگانگی
فیزیکالیسم
آگاهی از دیدگاه ماتریالیستی، به عنوان فرانسوا کامرر ، آگاهی و ماده ، 2019 19 .
رویکرد تیموتی لیری با 8 مدارش .
خودآگاهی که توسط نویسنده استفان جوردن اثبات شده است .
سایر نظریه های شناختی ( داگلاس هافستادتر ، دانیل دنت ، آنتونیو داماسیو ، جرالد ادلمن ، جولیو تونونی ).
نظریه های کوانتومی آگاهی توسط راجر پنروز (1989، 1994) و استوارت هامروف (1998).
و حتی رویکردهای کاملاً فیزیکی ( ماتریالیسم علمی ) مانند رویکرد ژان پیر چنژو که بر اساس آن ادراکات و مفاهیم موجودات فیزیکی را تشکیل میدهند که منجر به پیوندهای فیزیکی و منطقی نورونها میشود که او قصد دارد آنها را برجسته کند. این قبلاً در مورد ادراکات صادق است. در این رویکرد، استانیسلاس دهاینه کار تحقیقاتی خود را بر روی نظریه فضای عصبی جهانی ، در Le Code de la conscience ، 2014 ادامه می دهد.
بنابراین مفهوم آگاهی دیگر منحصراً توسط فلسفه یا روانشناسی استفاده نمی شود، محققان رشته های دیگر مانند جامعه شناسی یا مردم شناسی با دادن معانی دیگری به این مفهوم علاقه مند هستند که اغلب بر اساس بررسی نتایج یا مشاهدات مستقیم و مشارکتی است. به عنوان مثال، محققان تحت هدایت آلفردو پنا-وگا و نیکول لاپیر ظهور یک آگاهی اروپایی را در میان جوانان ساکن در پواتو-شارنت مورد مطالعه قرار دادند.
رشته هایی مانند عصب شناسی نیز به مفهوم آگاهی علاقه مند هستند. به این ترتیب، تغییرات هوشیاری ، به عنوان مثال در زمینه یک حادثه عروق مغزی، درک بهتر این مفهوم را ممکن میسازد. بنابراین، دید کور در زمینه یک تصادف عروق پس سری به دنبال انسداد تنه بازیلار ، تجربه دید ناخودآگاه اشیا را ممکن می سازد. بیمار موفق می شود از اشیاء به گونه ای اجتناب کند که به عنوان شهودی و در نتیجه ناخودآگاه واجد شرایط باشد.