توتالیتاریسم – پادکست خلاصه کتاب

 

جوزف استالین ، رهبر اتحاد جماهیر شوروی ، و آدولف هیتلر، رهبر آلمان نازی – دیکتاتورهای اولیه رژیم‌های توتالیتر طیف سیاسی چپ و راست به ترتیب.

توتالیتاریسم شکلی از حکومت و یک نظام سیاسی است که همه احزاب مخالف را ممنوع می‌کند، مخالفت فردی و گروهی با دولت و ادعاهای آن را غیرقانونی می‌داند، و درجه بسیار بالایی از کنترل و مقررات را بر زندگی عمومی و خصوصی اعمال می‌کند. آن را افراطی ترین و کامل ترین شکل اقتدارگرایی می دانند . در دولت های توتالیتر، قدرت سیاسی اغلب در اختیار خودکامگانی مانند دیکتاتورها ( دیکتاتوری تمامیت خواه ) و پادشاهان مطلقه است که از کمپین های فراگیر استفاده می کنند که در آن تبلیغات توسط رسانه های جمعی تحت کنترل دولت پخش می شود تا شهروندان را کنترل کنند. [1] تا سال 1950، اصطلاح و مفهوم توتالیتاریسم وارد جریان اصلی گفتمان سیاسی غرب شد. علاوه بر این، در این دوره، جنبش‌های سیاسی ضد کمونیستی و مک کارتیستی تشدید شدند و از مفهوم توتالیتاریسم به عنوان ابزاری برای تبدیل قبل از جنگ جهانی دوم ضد فاشیسم به جنگ سرد ضد کمونیسم استفاده کردند .

توتالیتاریسم به عنوان یک ایدئولوژی سیاسی به خودی خود یک پدیده کاملاً مدرنیستی است و ریشه های تاریخی بسیار پیچیده ای دارد. فیلسوف کارل پوپر ریشه های خود را به افلاطون ، تصور گئورگ ویلهلم فردریش هگل از دولت و فلسفه سیاسی کارل مارکس ردیابی کرد ، [7] اگرچه برداشت پوپر از توتالیتاریسم در دانشگاه مورد انتقاد قرار گرفته است، و همچنان بسیار بحث برانگیز است. [8] [9] فیلسوفان و مورخان دیگری مانند تئودور دبلیو. آدورنو و ماکس هورکهایمر منشأ آموزه‌های توتالیتر را در عصر روشنگری ، به ویژه در این ایده انسان‌محور که «انسان به ارباب جهان تبدیل شده است، استادی بی‌بند و بار شده است». با هر پیوندی با طبیعت، جامعه و تاریخ». [10] در قرن 20، ایده قدرت مطلق دولت برای اولین بار توسط فاشیست های ایتالیایی و همزمان در آلمان توسط حقوقدان و دانشگاه نازی به نام کارل اشمیت در طول جمهوری وایمار در دهه 1920 توسعه یافت.

محققان و مورخان ولادیمیر لنین

بنیانگذار اتحاد جماهیر شوروی، [14] [15] [16] را یکی از اولین کسانی می دانند که برای ایجاد یک دولت تمامیت خواه تلاش کرد. [17] [18] [19] [20] [21] بنیتو موسولینی ، بنیانگذار فاشیسم ایتالیا، رژیم خود را “دولت توتالیتر” نامید: “همه چیز در دولت، هیچ چیز خارج از دولت، هیچ چیز علیه دولت.” [22] » از واژه Totalstaat ( به معنای   اشمیت در اثر تأثیرگذار خود در سال 1927 با عنوان «مفهوم سیاسی «دولت کل») استفاده کرد که اساس حقوقی یک دولت همه‌قدرت را توصیف می‌کرد. [23]

رژیم‌های توتالیتر با دیگر رژیم‌های استبدادی متفاوت هستند، زیرا دومی به دولتی اشاره می‌کند که در آن تنها دارنده قدرت، معمولاً یک دیکتاتور منفرد، یک کمیته، یک نظامی نظامی ، یا گروه کوچکی از نخبگان سیاسی، قدرت سیاسی را در انحصار خود در می‌آورند. [24] یک رژیم توتالیتر ممکن است سعی کند عملاً تمام جنبه های زندگی اجتماعی از جمله اقتصاد، سیستم آموزشی، هنر، علم و زندگی خصوصی و اخلاقیات شهروندان را از طریق استفاده از یک ایدئولوژی پیچیده کنترل کند. [25] همچنین می تواند کل جمعیت را برای دستیابی به اهداف خود بسیج کند.

فهرست

1 تعریف
2 دانشگاه و تاریخ نگاری
3 سیاست
3.1 استفاده اولیه
3.2 جنگ سرد
3.3 پس از جنگ سرد
3.4 دیدگاه مورخان اتحاد جماهیر شوروی از دهه 1970 در مورد توتالیتاریسم
4 همچنین ببینید
5 مراجع
6 ادامه مطلب
7 پیوندهای خارجی

تعریف

به گفته دانشگاه ییل ، استاد خوان خوزه لینز ، امروزه سه نوع اصلی از رژیم های سیاسی وجود دارد: دموکراسی ، رژیم های توتالیتر و، نشسته بین این دو، رژیم های خودکامه (با رژیم های ترکیبی ). [26] [27] رژیم‌های توتالیتر اغلب با سرکوب شدید سیاسی و نقض حقوق بشر تا حدی بیشتر از رژیم‌های استبدادی، فقدان مطلق دموکراتیک آرمان‌های ، کیش شخصیتی گسترده در اطراف فرد یا گروهی که در قدرت هستند، کنترل مطلق بر اقتصاد ، در مقیاس بزرگ مشخص می‌شوند. سانسور و سیستم های نظارت جمعی ، محدودیت یا عدم وجود آزادی حرکت (به ویژه آزادی خروج از کشور)، و استفاده گسترده از تروریسم دولتی . سایر جنبه های یک رژیم توتالیتر شامل استفاده گسترده از اردوگاه های زندانی خشونت آمیز سرکوبگر ، پلیس مخفی ، اعمال آزار و اذیت مذهبی یا نژادپرستی ، تحمیل حکومت دینی یا الحاد دولتی ، استفاده رایج از مجازات اعدام و محاکمه های نمایشی ، انتخابات تقلبی (اگر انتخابات برگزار می شود)، در اختیار داشتن احتمالی سلاح های کشتار جمعی ، پتانسیل کشتار جمعی و نسل کشی توسط دولت ، و امکان درگیر شدن در جنگ یا امپریالیسم علیه سایر کشورها. ، مورخ رابرت کانکوست ، دولت توتالیتر را دولتی توصیف می‌کند که هیچ محدودیتی برای اقتدار خود در هیچ حوزه‌ای از زندگی عمومی یا خصوصی به رسمیت نمی‌شناسد و این اختیار را تا هر اندازه که امکان‌پذیر می‌داند گسترش می‌دهد.

توتالیتاریسم در مقابل استبداد قرار می گیرد. به گفته رادو سینپوئز، یک دولت اقتدارگرا «فقط به قدرت سیاسی توجه دارد و تا زمانی که مورد مناقشه قرار نگیرد درجه خاصی از آزادی را به جامعه می دهد». [24] سینپوس می نویسد که اقتدارگرایی “در تلاش برای تغییر جهان و طبیعت انسان نیست.” [24] در مقابل، ریچارد پایپس اظهار داشت که ایدئولوژی رسمی اعلام شده “به عمیق ترین بخش های ساختار اجتماعی نفوذ می کند و دولت تمامیت خواه به دنبال کنترل کامل افکار و اعمال شهروندان خود است.” [25] کارل یواخیم فردریش نوشت که «ایدئولوژی توتالیست، حزبی که توسط پلیس مخفی تقویت می‌شود ، و کنترل انحصاری جامعه توده‌ای صنعتی، سه ویژگی رژیم‌های توتالیتر هستند که آنها را از دیگر حکومت‌های استبدادی متمایز می‌کنند». [24]
دانشگاه و تاریخ نگاری

حوزه آکادمیک شوروی شناسی

پس از جنگ جهانی دوم و در طول جنگ سرد تحت تسلط «الگوی توتالیتر» اتحاد جماهیر شوروی بود ، [28] که بر ماهیت مطلق قدرت جوزف استالین تأکید می کرد . “الگوی توتالیتر” برای اولین بار در دهه 1950 توسط کارل یواخیم فردریش مطرح شد، که بیان کرد که اتحاد جماهیر شوروی و سایر دولت های کمونیستی سیستم های “توتالیتر” با کیش شخصیت و قدرت های تقریبا نامحدود “رهبر بزرگ” مانند استالین هستند. [29] «مکتب تجدیدنظرطلب» که در دهه 1960 آغاز شد، بر نهادهای نسبتاً خودمختار متمرکز بود که ممکن بود بر سیاست در سطح بالاتر تأثیر بگذارد. [30] مت لنو «مکتب تجدیدنظرطلب» را نماینده کسانی توصیف کرد که «اصرار داشتند تصویر قدیمی اتحاد جماهیر شوروی به عنوان یک دولت توتالیتر که به تسلط بر جهان تمایل دارد بیش از حد ساده شده یا کاملاً اشتباه است. آنها به تاریخ اجتماعی علاقه مند بودند و به استدلال می کنند که رهبری حزب کمونیست مجبور بود خود را با نیروهای اجتماعی وفق دهد.” [31] این های «مکتب تجدیدنظرطلب» مانند آرک گتی و لین ویولا رویکرد «مدل توتالیتر» به تاریخ کمونیست را به چالش کشیدند، رویکردی که در دهه 1980 و به‌ویژه برای دوران پسا استالینیسم منسوخ شده بود [32] و بیشتر در کشورهای کمونیستی سابق فعال بودند. آرشیو، به ویژه آرشیو دولتی فدراسیون روسیه مربوط به اتحاد جماهیر شوروی.

به گفته جان ارل هاینز و هاروی کلر

تاریخ نگاری با شکاف بین «سنت گرایان» و «تجدیدنظر طلبان» مشخص می شود. «سنت‌گرایان» خود را گزارشگران عینی ماهیت توتالیتر کمونیسم و ​​دولت‌های کمونیستی توصیف می‌کنند. آنها توسط مخالفانشان به عنوان ضد کمونیست و حتی فاشیست به دلیل اشتیاق خود برای تداوم تمرکز بر مسائل جنگ سرد مورد انتقاد قرار می گیرند. توصیف‌های جایگزین برای سنت‌گرایان عبارتند از: «ضد کمونیست»، «محافظه‌کار»، «دراپریت» (پس از تئودور دراپر )، «ارتدوکس» و «جناح راست». [34] نورمن مارکوویتز، [35] یک “تجدیدنظر طلب” برجسته، از آنها به عنوان “ارتجاعی”، “رومانتیک جناح راست”، و “پیروزمند” یاد کرد که به ” HUAC مکتب CPUSA بورس تحصیلی ” تعلق دارند. [34] “روزیزیونیست ها” که توسط هاینز و کلر به عنوان تجدیدنظرطلبان تاریخی شناخته می شوند، تعداد بیشتری دارند و بر موسسات دانشگاهی و مجلات علمی تسلط دارند. [34] یک فرمول جایگزین پیشنهادی «مورخین جدید کمونیسم آمریکایی» است، اما این موضوع مورد توجه قرار نگرفت، زیرا این مورخان خود را بی‌طرف و عالم توصیف می‌کنند و کارشان را با کار «سنت‌گرایان» ضد کمونیست، که آنها را مغرضانه می‌خوانند، مقایسه می‌کنند. و غیر علمی

به گفته ویلیام زیمرمن در سال 1980، “اتحاد جماهیر شوروی به طور اساسی تغییر کرده است. دانش ما از اتحاد جماهیر شوروی نیز تغییر کرده است. همه ما می دانیم که پارادایم سنتی، علی رغم چندین تلاش، در وهله اول در اوایل دهه 1960 (جامعه هدایت شده) دیگر راضی نمی کند. ما متوجه شده‌ایم که مدل‌هایی که در واقع انشعابات مدل‌های توتالیتر بودند، تقریب خوبی از واقعیت پسا استالینیستی ارائه نمی‌کنند.» [32] گفته مایکل اسکات کریستوفرسون در سال 2019، “خوانش آرنت از اتحاد جماهیر شوروی پس از استالین را می توان به عنوان تلاشی برای فاصله گرفتن کار او از “سوء استفاده از مفهوم جنگ سرد” در نظر گرفت. به

، مورخ جان کانلی ، نوشت که توتالیتاریسم کلمه مفیدی است، اما نظریه قدیمی دهه 1950 در مورد آن در میان محققان ناپدید شده است. کانلی نوشت: “این کلمه در حال حاضر به اندازه 50 سال پیش کاربردی است. این به معنای نوع رژیمی است که در آلمان نازی، اتحاد جماهیر شوروی، ماهواره های شوروی، چین کمونیست و شاید ایتالیای فاشیستی وجود داشت، جایی که این کلمه سرچشمه گرفت. … ما چه کسی هستیم که به واتسلاو هاول یا آدام میخنیک بگوییم که وقتی حاکمان خود را تمامیت خواه می دانستند خودشان را گول می زدند؟ توتالیتا برای توصیف سیستم‌هایی که قبل از سال 1989 تحت آن زندگی می‌کردند؟ این کلمه مفیدی است و همه می‌دانند که به عنوان یک مرجع کلی به چه معناست. مشکلات زمانی به وجود می‌آیند که مردم اصطلاح توصیفی مفید را با “نظریه” قدیمی دهه 1950 اشتباه می‌گیرند.” [37]

سیاست

استفاده اولیه

این تصور که توتالیتاریسم یک قدرت سیاسی کامل است که توسط دولت اعمال می شود در سال 1923 توسط جووانی آمندولا فرموله شد که فاشیسم ایتالیایی های متعارف متفاوت را به عنوان نظامی توصیف کرد که اساساً با دیکتاتوری بود . [25] ، معنای مثبتی این اصطلاح بعداً در نوشته‌های جیووانی جنتیله ، برجسته‌ترین فیلسوف ایتالیایی و نظریه‌پرداز برجسته فاشیسم یافت. او از واژه توتالیتاریو برای اشاره به ساختار و اهداف دولت جدید استفاده کرد که قرار بود “نمایندگی کامل ملت و هدایت کامل اهداف ملی” را فراهم کند. [38] او توتالیتاریسم را جامعه‌ای توصیف می‌کند که در آن ایدئولوژی دولت بر اکثر شهروندانش، اگر نگوییم قدرت، نفوذ دارد. [39] به گفته بنیتو موسولینی ، این سیستم همه چیز معنوی و انسانی را سیاسی می کند: “همه چیز در داخل دولت، هیچ چیز خارج از دولت، هیچ چیز علیه دولت.” [25] [40]

یکی از اولین کسانی که واژه توتالیتاریسم را در زبان انگلیسی به کار برد، نویسنده اتریشی فرانتس بورکناو در کتاب انترناسیونال کمونیستی در سال 1938 بود که در آن اظهار داشت که این واژه، دیکتاتوری شوروی و آلمان را بیش از آنکه بین آنها تقسیم کند، متحد می کند. [41] برچسب توتالیتر دو بار به آلمان نازی موافقت کردند، به آلمان نازی در طول سخنرانی وینستون چرچیل در 5 اکتبر 1938، در مقابل مجلس عوام در مخالفت با توافقنامه مونیخ ، که به موجب آن فرانسه و بریتانیا با الحاق سرزمین سودت چسبانده شد . [42] چرچیل در آن زمان انتخابیه نماینده مجلس اپینگ بود . دو هفته بعد در یک سخنرانی رادیویی، چرچیل دوباره این اصطلاح را به کار برد، این بار این مفهوم را برای “یک کمونیست یا یک استبداد نازی” به کار برد. [43]

خوزه ماریا گیل-روبلس و کوئینونس ، رهبر حزب تاریخی مرتجع اسپانیا به نام کنفدراسیون راست خودمختار اسپانیا (CEDA)، [44] اعلام کرد که قصد دارد “به اسپانیا یک وحدت واقعی، یک روح جدید، یک سیاست توتالیتر بدهد.” وسیله ای برای فتح دولت جدید است و ادامه داد: دموکراسی هدف نیست، بلکه . [45] ژنرال فرانسیسکو فرانکو مصمم بود که احزاب جناح راست رقیب در اسپانیا نداشته باشد و CEDA در آوریل 1937 منحل شد. بعدها، گیل روبلز به تبعید رفت. [46]

جورج اورول مکرراً از کلمه توتالیتر در مقالات متعددی که در سال‌های 1940، 1941 و 1942 منتشر شد، و همزادهای آن استفاده می‌کرد. اورول در مقاله‌اش « چرا می‌نویسم» نوشت: « جنگ اسپانیا و رویدادهای دیگر در سال‌های 1936-1937 مقیاس را تغییر داد. پس از آن می‌دانستم در کجا ایستاده‌ام. هر خطی از آثار جدی که از سال 1936 نوشته‌ام، مستقیم یا غیرمستقیم علیه توتالیتاریسم و ​​برای سوسیالیسم دموکراتیک نوشته شده است . او می‌ترسید که رژیم‌های تمامیت‌خواه آینده بتوانند از پیشرفت‌های تکنولوژیک در نظارت و رسانه‌های جمعی برای ایجاد یک دیکتاتوری دائمی و جهانی که قادر به سرنگونی نیست، بهره‌برداری کنند و نوشت: «اگر می‌خواهید چشم‌اندازی از آینده داشته باشید، تصور کنید چکمه‌ای روی آن می‌کوبد. یک چهره انسانی – برای همیشه.” [47]

مورخ بریتانیایی ای.ا.چ. در طول یک سلسله سخنرانی در سال 1945 با عنوان “تاثیر شوروی بر جهان غرب” و ، به صورت کتاب در سال 1946 منتشر شد به مراتب موفق ترین نوع توتالیتاریسم است که با رشد صنعتی شوروی و نقش ارتش سرخ در شکست آلمان ثابت شده است. به گفته کار، فقط «کورها و درمان ناپذیر» می توانند گرایش به توتالیتاریسم را نادیده بگیرند. [48]

در کتاب جامعه باز و دشمنان آن (1945) و فقر تاریخ گرایی (1961) کارل پوپر نقدی تأثیرگذار از توتالیتاریسم بیان کرد. پوپر در هر دو اثر، « جامعه باز » لیبرال دموکراسی را در مقابل توتالیتاریسم قرار داد و اظهار داشت که این جامعه بر این باور است که تاریخ به سوی آینده ای تغییر ناپذیر مطابق با قوانین قابل شناخت حرکت می کند. [ نیازمند منبع ]

جنگ سرد

در کتاب خاستگاه توتالیتاریسم بیان کرد هانا آرنت که رژیم های نازی و کمونیستی اشکال جدیدی از حکومت هستند و نه صرفاً نسخه های به روز شده استبدادهای قدیمی . به عقیده آرنت، منشأ جذابیت توده‌های رژیم‌های توتالیتر ایدئولوژی آنهاست که پاسخی راحت و واحد به اسرار گذشته، حال و آینده می‌دهد. برای نازیسم، تمام تاریخ تاریخ مبارزه نژادی است و برای مارکسیسم-لنینیسم تمام تاریخ تاریخ مبارزه طبقاتی است. هنگامی که این فرض پذیرفته شد، همه اقدامات دولت را می توان با توسل به طبیعت یا قانون تاریخ توجیه کرد و تأسیس دستگاه دولتی خودکامه را توجیه کرد. [49]

علاوه بر آرنت، بسیاری از محققان با پیشینه‌های دانشگاهی و موقعیت‌های ایدئولوژیک مختلف، توتالیتاریسم را از نزدیک بررسی کرده‌اند. از مشهورترین مفسران توتالیتاریسم می‌توان به ریموند آرون ، لارنس آرونسن، فرانتس بورکناو ، کارل دیتریش براچر ، زبیگنیو برژینسکی ، رابرت کانکوست ، کارل یواخیم فریدریش ، اکهارد جسی ، لئوپولد لابدز ، والتر لاکور ، لئوپولد لابدز ، والتر ژورهال ، دیتریش براچر ، اشاره کرد . کارل پوپر ، ریچارد پایپس ، لئونارد شاپیرو و آدام اولام . هر یک از اینها توتالیتاریسم را به شیوه‌های کمی متفاوت توصیف کردند، اما همه آنها موافق بودند که توتالیتاریسم به دنبال بسیج کل جمعیت در حمایت از ایدئولوژی رسمی حزب است و نسبت به فعالیت‌هایی که در جهت اهداف حزب نیست و مستلزم سرکوب یا کنترل دولتی است، تحمل نمی‌کند. از مشاغل، اتحادیه های کارگری، سازمان های غیرانتفاعی، سازمان های مذهبی و احزاب سیاسی کوچک. در همان زمان، بسیاری از محققان از زمینه های مختلف دانشگاهی و مواضع ایدئولوژیک به انتقاد از نظریه پردازان توتالیتاریسم پرداختند. از جمله موارد مورد توجه بودند لویی آلتوسر ، بنجامین باربر ، موریس مرلوپونتی و ژان پل سارتر . آنها فکر می کردند که تمامیت خواهی با ایدئولوژی های غربی مرتبط است و به جای تحلیل، با ارزیابی مرتبط است. این مفهوم در جهان غرب در ضد کمونیستی گفتمان سیاسی دوران جنگ سرد به عنوان ابزاری برای تبدیل ضد فاشیسم قبل از جنگ به ضد کمونیسم پس از جنگ برجسته شد. [2] [3] [4] [5] [6]
کارل یوآچین فردریش و زبیگنیو برژینسکی (تصویر) مفهوم توتالیتاریسم را در کنار هانا آرنت رایج کردند. [37]

در سال 1956، دانشمندان علوم سیاسی کارل یواخیم فردریش و زبیگنیو برژینسکی مسئول اصلی گسترش استفاده از این اصطلاح در علوم اجتماعی و تحقیقات حرفه‌ای دانشگاه بودند و آن را به عنوان الگویی برای اتحاد جماهیر شوروی و همچنین فاشیستی رژیم‌های تغییر دادند. [50] فردریش و برژینسکی نوشتند که یک سیستم توتالیتر دارای شش ویژگی متقابل حمایت کننده و تعیین کننده زیر است: [50] [ صفحه مورد نیاز ]

راهنمای دقیق ایدئولوژی .

حزب توده ای واحد که معمولاً توسط یک دیکتاتور رهبری می شود .
سیستم ترور با استفاده از ابزارهایی مانند خشونت و پلیس مخفی .

انحصار سلاح

انحصار در وسایل ارتباطی .
هدایت مرکزی و کنترل اقتصاد از طریق برنامه ریزی دولتی .

در کتابی با عنوان دموکراسی و توتالیتاریسم ، تحلیلگر فرانسوی، ریموند آرون (1968)، پنج معیار را برای رژیمی که باید توتالیتر در نظر گرفته شود، بیان کرد: [51] [ صفحه مورد نیاز ]

دولت تک حزبی که در آن یک حزب انحصار تمام فعالیت های سیاسی را دارد.
یک ایدئولوژی دولتی که توسط حزب حاکم مورد حمایت قرار می گیرد که به عنوان تنها مرجع شناخته می شود.
انحصار اطلاعات دولتی که رسانه های جمعی را برای توزیع حقیقت رسمی کنترل می کند.
اقتصاد تحت کنترل دولت با واحدهای اقتصادی عمده تحت کنترل دولت.
ترور ایدئولوژیک که اقدامات اقتصادی یا حرفه ای را به جنایت تبدیل می کند. متخلفان در معرض پیگرد قانونی و آزار و اذیت ایدئولوژیک قرار دارند.

بر اساس این دیدگاه، رژیم های تمامیت خواه در آلمان، ایتالیا و اتحاد جماهیر شوروی منشأ اولیه را در هرج و مرج و هرج و مرج پس از جنگ جهانی اول داشتند و به جنبش های توتالیتر اجازه دادند تا کنترل دولت را در دست بگیرند در حالی که پیچیدگی تسلیحات و ارتباطات مدرن این امکان را فراهم کرد. آنها را به طور مؤثری برپا کنند که فردریش و برژینسکی آن را «دیکتاتوری توتالیتر» نامیدند. [50] [ صفحه مورد نیاز ] برخی از دانشمندان علوم اجتماعی رویکرد توتالیتر فردریش و برژینسکی را مورد انتقاد قرار داده اند و اظهار داشته اند که نظام شوروی، هم به عنوان یک نهاد سیاسی و هم به عنوان یک موجود اجتماعی، در واقع از نظر گروه های ذینفع ، نخبگان رقیب یا حتی بهتر درک می شود. در اصطلاح طبقاتی ، با استفاده از مفهوم nomenklatura به عنوان وسیله ای برای طبقه حاکم جدید ( طبقه جدید ). این منتقدان معتقدند که شواهدی از پراکندگی گسترده قدرت، حداقل در اجرای سیاست، در میان مقامات بخشی و منطقه ای وجود دارد. برای برخی از پیروان این رویکرد کثرت‌گرا ، این شاهدی بر توانایی رژیم برای انطباق با خواسته‌های جدید بود. با این حال، طرفداران مدل توتالیتر اظهار داشتند که شکست نظام در بقای آن نه تنها ناتوانی آن در انطباق، بلکه صوری بودن صرف مشارکت فرضی مردم را نشان می دهد.

مورخ آلمانی کارل دیتریش براچر ، که کارش عمدتاً به آلمان نازی مربوط می‌شود، اظهار داشت که «گونه‌شناسی توتالیتر» که توسط فردریش و برژینسکی توسعه داده شده است، مدلی بیش از حد انعطاف‌ناپذیر است و نتوانست «پویش انقلابی» را که برای براچر در قلب آن قرار دارد، در نظر بگیرد. توتالیتاریسم [53] براچر اظهار داشت که جوهر توتالیتاریسم ادعای کامل برای کنترل و بازسازی همه جنبه‌های جامعه همراه با یک ایدئولوژی فراگیر، ارزش رهبری اقتدارگرا و تظاهر به هویت مشترک دولت و جامعه است که توتالیتر را متمایز می‌کند. درک “بسته” از سیاست از درک “باز” ​​دموکراتیک. [53] برخلاف تعریف فردریش و برژینسکی، براچر گفت که رژیم‌های توتالیتر نیازی به یک رهبر واحد ندارند و می‌توانند با یک رهبری جمعی کار کنند که باعث شد مورخ آمریکایی، والتر لاکور ، فرض کند که به نظر می‌رسد تعریف براچر با واقعیت سازگارتر از فردریش-برژینسکی است. تعریف. [54] گونه‌شناسی براچر مورد حمله ورنر کونزه و دیگر مورخان قرار گرفت، که احساس کردند براچر “مطالب تاریخی را از دست داده” و از “مفاهیم جهانی و غیرتاریخی” استفاده می‌کند. [55]

در کتاب خود به نام «باور واقعی» در اریک هوفر سال 1951 بیان کرد که جنبش‌های توده‌ای مانند فاشیسم، نازیسم و ​​استالینیسم دارای ویژگی مشترکی در تصور دموکراسی‌های غربی و ارزش‌های آن‌ها به‌عنوان منحط ، با مردمی «بیش از حد نرم، بیش از حد لذت‌خواه و بیش از حد خودخواه» هستند. فداکاری برای هدفی والاتر که برای آنها متضمن زوال اخلاقی و زیستی درونی است. هوفر افزود که آن جنبش‌ها چشم‌انداز آینده‌ای باشکوه را به مردم سرخورده ارائه می‌کردند و آنها را قادر می‌ساختند که پناهگاهی از فقدان دستاوردهای شخصی در وجود فردی خود بیابند. سپس فرد در یک بدن جمعی جمع‌وجور جذب می‌شود و «پرده‌های اثبات‌کننده واقعیت از واقعیت» ایجاد می‌شود. [56] این موضع ممکن است با ترس مذهبی برای کمونیست ها مرتبط باشد. پل هانبرینک بیان کرده است که بسیاری از مسیحیان اروپایی پس از ظهور هیتلر شروع به ترس از رژیم‌های کمونیستی کردند و اظهار داشت: «برای بسیاری از مسیحیان اروپایی، اعم از کاتولیک و پروتستان، «جنگ فرهنگی» جدید پس از جنگ به عنوان یک مبارزه علیه کمونیسم تبلور یافت. مسیحیان رژیم کمونیستی روسیه را به‌عنوان نقطه‌ای از ماتریالیسم سکولار و تهدیدی نظامی‌شده برای نظم اجتماعی و اخلاقی مسیحی اهریمنی می‌دانستند.» [57] از نظر هانبرینک، مسیحیان رژیم‌های کمونیستی را تهدیدی برای نظم اخلاقی خود می‌دانستند و امیدوار بودند که با ایجاد یک سرشماری ضد توتالیتر، کشورهای اروپایی را به ریشه‌های مسیحی خود برگردانند، که اروپا را در اوایل جنگ سرد تعریف کرد. [58]

پس از جنگ سرد

رئیس جمهور ایزایاس افورکی (راست) ، اریتره از زمان استقلال این کشور در سال 1993 را به عنوان یک دیکتاتور تمامیت خواه اداره کرده است. [59]

لور نیومایر اظهار داشت که «با وجود اختلافات بر سر ارزش اکتشافی و مفروضات هنجاری آن، مفهوم توتالیتاریسم در پایان جنگ سرد بازگشت شدیدی به عرصه‌های سیاسی و دانشگاهی داشت». [60] در دهه 1990، فرانسوا فوره یک تحلیل مقایسه ای انجام داد [61] و از اصطلاح دوقلوهای توتالیتر برای پیوند نازیسم و ​​استالینیسم استفاده کرد. [62] [63] [64] اریک هابسبام از Furet به دلیل وسوسه اش برای تأکید بر وجود زمینه مشترک بین دو سیستم با ریشه های ایدئولوژیک متفاوت انتقاد کرد. [65]

ژیژک در کتاب آیا کسی گفت توتالیتاریسم؟: پنج مداخله در استفاده نادرست از یک مفهوم ، نوشت که «اثر رهایی بخش» دستگیری ژنرال آگوستو پینوشه «استثنایی» بود، زیرا «ترس از پینوشه از بین رفت. طلسم شکسته شد، موضوعات تابوی شکنجه و ناپدید شدن، تبدیل به تیره روزانه رسانه های خبری شد؛ مردم دیگر فقط زمزمه نمی کردند، بلکه آشکارا درباره محاکمه او در خود شیلی صحبت می کردند. [66] صلاح الدین احمد به نقل از هانا آرنت دیگر نمی توان توتالیتر به معنای دقیق کلمه اظهار داشت که «اتحاد جماهیر شوروی را پس از مرگ استالین نامید» و نوشت که «این مورد در شیلی ژنرال آگوست پینوشه بود، اما چنین خواهد بود. صرفاً به همین دلیل، مستثنی ساختن آن از طبقه رژیم های توتالیتر پوچ است.» صلاح الدین اظهار داشت که در حالی که شیلی در زمان پینوشه «ایدئولوژی رسمی» نداشت، یک مرد وجود داشت که از «پشت صحنه» بر شیلی حکمرانی کرد، «هیچ کسی جز میلتون فریدمن ، پدرخوانده نئولیبرالیسم و ​​تأثیرگذارترین معلم جهان نیست. پسران شیکاگو ، مشاور پینوشه بود.» به این معنا، صلاح الدین از مفهوم توتالیتر انتقاد کرد، زیرا این مفهوم فقط برای «ایدئولوژی های مخالف» به کار می رفت و در مورد لیبرالیسم به کار نمی رفت . [36]

در اوایل دهه 2010، ریچارد شورتن، ولادیمیر تیسمانئانو و آویزر تاکر اظهار داشتند که ایدئولوژی های توتالیتر می توانند اشکال مختلفی در نظام های سیاسی مختلف داشته باشند، اما همه آنها بر اتوپیایی ، علم گرایی یا خشونت سیاسی تمرکز دارند. آنها بر این باورند که نازیسم و ​​استالینیسم هر دو بر نقش تخصص در جوامع مدرن تأکید داشتند و همچنین تعدد جنسی را امری از گذشته می دانستند و همچنین اظهار داشتند که ادعاهای آنها توسط آمار و علم پشتیبانی می شود که آنها را به تحمیل مقررات اخلاقی سختگیرانه سوق داده است. فرهنگ، استفاده از خشونت روانی، و آزار و اذیت کل گروه ها. [67] [68] [69] ادله آنها به دلیل جانبداری و نابهنگام بودن مورد انتقاد سایر دانشمندان قرار گرفته است. خوان فرانسیسکو فوئنتس با توتالیتاریسم به عنوان یک « سنت ابداع شده » برخورد می کند و معتقد است که مفهوم « استبداد مدرن » یک «نابهنگاری معکوس» است. از نظر فوئنتس، «استفاده نابهنگام از توتالیتر/توتالیتاریسم شامل اراده برای تغییر شکل گذشته در تصویر و شباهت حال است». [70]

مطالعات دیگر سعی می کنند تغییرات تکنولوژیک مدرن را به توتالیتاریسم مرتبط کنند. به گفته شوشانا زوبوف ، فشارهای اقتصادی سرمایه‌داری نظارتی مدرن ، باعث تشدید ارتباط و نظارت آنلاین با فضاهای زندگی اجتماعی می‌شود که توسط بازیگران شرکت‌ها به اشباع باز می‌شوند، که هدف آنها کسب سود و/یا تنظیم کنش است. [71] توبی اورد معتقد بود که ترس اورول از توتالیتاریسم پیش درآمد قابل توجه اولیه برای مفاهیم مدرن خطر وجودی انسان زایی است، این مفهوم که یک فاجعه آینده می تواند به طور دائمی پتانسیل حیات هوشمند منشأ زمین را به دلیل تغییرات تکنولوژیکی از بین ببرد و یک دائمی تکنولوژیکی دیستوپی اورد گفت که نوشته‌های اورول نشان می‌دهد که نگرانی او واقعی بود و نه صرفاً بخشی از طرح داستانی نوزده و هشتاد و چهار . در سال 1949، اورول نوشت که “[یک] طبقه حاکم که بتواند در برابر (چهار منبع خطر که قبلاً برشمرده شده بود) محافظت کند، برای همیشه در قدرت باقی خواهد ماند. [72] در همان سال، برتراند راسل نوشت که «تکنیک‌های مدرن شدت جدیدی از کنترل دولتی را ممکن ساخته است و این امکان در دولت‌های توتالیتر کاملاً مورد بهره‌برداری قرار گرفته است». [73]

در اواخر دهه 2010، اکونومیست توسعه یافته چین را سیستم اعتبار اجتماعی تحت حزب کمونیست دبیر کل شی جین پینگ ، مدیریت چین ، برای غربالگری و رتبه بندی شهروندان بر اساس رفتار شخصی آنها، توتالیتر توصیف کرد. [74] مخالفان نظام رتبه‌بندی چین می‌گویند که این سیستم نفوذی است و ابزار دیگری است که یک دولت تک حزبی می‌تواند برای کنترل جمعیت از آن استفاده کند. نیویورک تایمز مائو کرد کیش شخصیت شی جین پینگ و ایدئولوژی او اندیشه شی جین پینگ را با تسه تونگ در دوران جنگ سرد مقایسه . [75] حامیان می گویند که چین را به جامعه ای متمدن تر و مطیع قانون تبدیل خواهد کرد. [76] شوشانا زوبوف آن را به جای تمامیت خواهی، ابزارگرا می داند. [77] دیگر فناوری‌های نوظهور که می‌توانند رژیم‌های توتالیتر آینده را قدرتمند کنند عبارتند از خواندن مغز ، ردیابی تماس و کاربردهای مختلف هوش مصنوعی . [78] [79] [80] [81] فیلسوف نیک بوستروم گفت که یک معاوضه احتمالی وجود دارد، یعنی اینکه برخی از خطرات وجودی ممکن است با ایجاد یک سازمان قدرتمند و دائمی کاهش یابد. حکومت جهانی ، و به نوبه خود استقرار چنین حکومتی می تواند خطرات وجودی را که با حاکمیت یک دیکتاتوری دائمی همراه است، افزایش دهد. [82]

دیدگاه مورخان اتحاد جماهیر شوروی از دهه 1970 در مورد توتالیتاریسم

اکثر مورخان مدرن غربی [ چه کسی؟ ] اتحاد جماهیر شوروی اکنون مفهوم توتالیتاریسم را ساده سازی بیش از حد می دانند که واقعیت زندگی در اتحاد جماهیر شوروی را به درستی منعکس نمی کند. این ایده ابتدا توسط نسلی از مورخان که در دهه 1970 مطرح شدند و دیدگاه هایشان به عنوان “مکتب تجدیدنظرطلب” شناخته شد، به چالش کشیده شد. برخی از اعضای برجسته‌تر آن شیلا فیتزپاتریک ، جی. آرک گتی ، جری اف. هاف ، ویلیام مک‌کگ و رابرت دبلیو. ترستون بودند. [83] اگرچه تفاسیر فردی آنها متفاوت است، رویزیونیست ها می گویند که اتحاد جماهیر شوروی در زمان جوزف استالین از بسیاری جهات از نظر نهادی ضعیف بود، و وحشت منعکس کننده نقاط ضعف بود تا نقاط قوت دولت شوروی. [83] آن‌ها استدلال می‌کنند که شهروندان شوروی به‌طور کامل فاقد عاملیت یا منابع و توسط ایدئولوژی اتمی نبوده‌اند، همانطور که دیدگاه توتالیتر نشان می‌دهد. در عوض، آنها با موفقیت روش هایی را توسعه دادند که به آنها کمک می کرد تا در زندگی روزمره در زمان خطر قابل توجه و کمبودهای متعدد حرکت کنند. [84] برای مثال، آرک گتی ادعا می‌کند که «نظام سیاسی شوروی آشفته بود، نهادها اغلب از کنترل مرکز فرار می‌کردند، و رهبری استالین تا حد قابل‌توجهی در واکنش به بحران‌های سیاسی به‌صورت موقت، برخاستند». [85] بعلاوه، محققانی مانند فیتزپاتریک تأکید کرده اند که رژیم به همان اندازه که بر ترور متکی بود، برای مشروعیت بخشی به حمایت مردمی نیز تکیه می کرد. با پاکسازی جامعه از گروه‌هایی که «ضدشوروی» تلقی می‌شدند، فرصت‌های شغلی جدیدی برای گروهی از شهروندان جوان طبقه کارگر باز شد که تحرک اجتماعی چشمگیر و رو به رشدی را دیدند که به سختی می‌توانستند قبل از انقلاب رویای آن را ببینند. این “ذینفعان” خشونت به شدت به استالین و رژیم شوروی وفادار شدند. به نظر آنها وعده انقلاب محقق شده بود. آنها نه با وجود وحشت، بلکه به خاطر آن، مایل به دفاع و حمایت از استالین شدند.

در مورد آلمان شرقی ، الی روبین اظهار داشت که آلمان شرقی یک دولت توتالیتر نیست، بلکه جامعه ای است که از تلاقی شرایط اقتصادی و سیاسی منحصر به فرد شکل گرفته است که با نگرانی های شهروندان عادی در تعامل است.

در سال 1987 نوشت والتر لاکور که تجدیدنظرطلبان در زمینه تاریخ شوروی در اشتباه گرفتن محبوبیت با اخلاق و ارائه دلایل بسیار شرم آور و نه چندان قانع کننده علیه مفهوم اتحاد جماهیر شوروی به عنوان یک دولت توتالیتر گناهکار بودند. [88] لاکور اظهار داشت که استدلال‌های رویزیونیست‌ها در رابطه با تاریخ شوروی بسیار شبیه استدلال‌های ارنست نولته در مورد تاریخ آلمان است. [88] برای لاکور، مفاهیمی مانند مدرنیزاسیون ابزار ناکافی برای توضیح تاریخ شوروی بودند در حالی که توتالیتاریسم چنین نبود. [89] استدلال لاکور توسط مورخان مدرن “مکتب رویزیونیست” مانند پل بوهل مورد انتقاد قرار گرفته است که گفت لاکور به اشتباه رویزیونیسم جنگ سرد را با رویزیونیسم آلمانی یکی می داند. دومی منعکس کننده یک “ناسیونالیسم محافظه کار رونشیست و نظامی” بود. [90] علاوه بر این، مایکل پارنتی و جیمز پتراس پیشنهاد کرده‌اند که مفهوم توتالیتاریسم از نظر سیاسی برای اهداف ضد کمونیستی به کار گرفته شده است. پارنتی همچنین تحلیل کرده است که چگونه «ضد کمونیسم چپ» به اتحاد جماهیر شوروی در طول جنگ سرد حمله کرد. [91] برای پتراس، سیا بودجه کنگره آزادی فرهنگی را به منظور حمله به «ضد توتالیتاریسم استالینیستی» تأمین کرد. [92] در قرن بیست و یکم، انزو تراورسو به سازندگان مفهوم توتالیتاریسم حمله کرده است که آن را برای تعیین دشمنان غرب ابداع کرده اند. [93]

به گفته برخی از محققان، توتالیتر خواندن استالین یوزف به جای استبدادی به عنوان بهانه ای بلندمدت اما واهی برای منفعت شخصی غرب مطرح شده است، دقیقاً به همان اندازه که ادعای متقابل مبنی بر بی اعتبار کردن مفهوم توتالیتر ممکن است بلندگو اما واهی باشد. بهانه ای برای منافع شخصی روسیه برای دومینیکو لوسوردو ، توتالیتاریسم مفهومی چند معنایی است که ریشه در الهیات مسیحی دارد و به کار بردن آن در حوزه سیاسی مستلزم عملیاتی از طرحواره گرایی انتزاعی است که از عناصر مجزای واقعیت تاریخی برای قرار دادن رژیم های فاشیستی و اتحاد جماهیر شوروی در اسکله و در خدمت روشنفکران استفاده می کند. ضد کمونیسم دوران جنگ سرد به جای بازتاب تحقیقات فکری. [94] محققان دیگر، از جمله F. William Engdahl ، Sheldon Wolin ، و Slavoj Žižek ، توتالیتاریسم را به سرمایه داری و لیبرالیسم مرتبط کرده اند و از مفاهیمی مانند توتالیتاریسم وارونه ، [95] توتالیتر سرمایه داری و دموکراسی توتالیتر استفاده کرده اند.

سوالات برتر

توتالیتاریسم چیست؟
توتالیتاریسم چگونه نام خود را گرفت؟
نمونه هایی از حکومت توتالیتر چیست؟
تفاوت بین توتالیتاریسم و ​​اقتدارگرایی چیست؟

خلاصه

خلاصه ای از این موضوع را بخوانید

توتالیتاریسم ، شکلی از حکومت که از لحاظ نظری هیچ آزادی فردی را مجاز نمی داند و می خواهد همه جنبه های زندگی فردی را تابع اقتدار دولت کند . ایتالیایی دیکتاتور بنیتو موسولینی اصطلاح توتالیتاریو را در اوایل دهه 1920 برای توصیف دولت جدید فاشیستی ایتالیا ابداع کرد، که وی بیشتر آن را به عنوان “همه در داخل دولت، هیچ‌کس خارج از دولت، هیچ‌کس علیه دولت” توصیف کرد. با آغاز جنگ جهانی دوم ، توتالیتر مترادف با حکومت تک حزبی مطلق و سرکوبگر شده بود. دیگر نمونه‌های مدرن دولت‌های توتالیتر عبارتند از: اتحاد جماهیر شوروی تحت رهبری جوزف استالین ، آلمان نازی در زمان آدولف هیتلر ، جمهوری خلق چین در زمان مائو تسه‌دونگ ، و کره شمالی کیم تحت سلسله .

ویژگی های کلی توتالیتاریسم

در گسترده‌ترین مفهوم، توتالیتاریسم با یک حکومت مرکزی قوی مشخص می‌شود که تلاش می‌کند همه جنبه‌های زندگی فردی را از طریق اجبار و سرکوب کنترل و هدایت کند. نمونه‌های تاریخی چنین حکومت توتالیتر متمرکز شامل موریان سلسله هند (حدود 321-حدود 185 ق.م )، سلسله کین چین (221-207 قبل از میلاد )، و سلطنت زولو رئیس شاکا (حدود 1816-1828) است. . آلمان نازی (1933-1945) و اتحاد جماهیر شوروی در دوران استالین (1924-1953) اولین نمونه های توتالیتاریسم غیرمتمرکز یا مردمی بودند که در آن دولت به حمایت گسترده مردمی از رهبری خود دست یافت. بستگی این حمایت خودبخودی نبود: پیدایش آن به یک رهبر کاریزماتیک داشت و تنها با پیشرفت های مدرن در ارتباطات و حمل و نقل امکان پذیر شد.

توتالیتاریسم اغلب از دیکتاتوری ، استبداد یا استبداد با جانشینی نهادهای جدید برای همه نهادهای سیاسی و از بین بردن تمام سنت های قانونی، اجتماعی و سیاسی متمایز می شود.

دولت توتالیتر هدف خاصی را دنبال می کند، مانند صنعتی شدن یا تسخیر، به استثنای همه اهداف دیگر. تمام منابع صرف نظر از هزینه برای دستیابی به آن است. هر چیزی که ممکن است هدف را بیشتر کند، حمایت می شود. هر چه ممکن است هدف را خنثی کند مردود است. این وسواس باعث ایجاد ایدئولوژی می شود که همه چیز را برحسب هدف توضیح می دهد و همه موانعی را که ممکن است پیش بیاید و همه نیروهایی را که ممکن است با دولت درگیر شوند عقلانی می کند. حمایت مردمی به دست آمده به دولت این امکان را می دهد که وسیع ترین دامنه عمل را در بین هر شکلی از حکومت داشته باشد. هر گونه مخالفتی به عنوان شیطان شناخته می شود و اختلافات سیاسی داخلی جایز نیست. از آنجا که تعقیب هدف تنها پایه ایدئولوژیک دولت توتالیتر است، دستیابی به هدف را هرگز نمی توان تصدیق کرد.

تحت حکومت توتالیتر

نهادها و سازمان های اجتماعی سنتی دلسرد و سرکوب می شوند. بنابراین، بافت اجتماعی تضعیف می شود و مردم بیشتر در معرض جذب در یک جنبش واحد و یکپارچه قرار می گیرند. مشارکت در سازمان های دولتی مورد تایید ابتدا تشویق و سپس الزامی است. پیوندهای قدیمی مذهبی و اجتماعی با پیوندهای مصنوعی با دولت و ایدئولوژی آن جایگزین شده است. با کاهش کثرت گرایی و فردگرایی ، اکثر مردم ایدئولوژی دولت توتالیتر را پذیرفته اند. تنوع بی‌نهایت در میان افراد محو می‌شود و با یک انطباق توده‌ای (یا حداقل رضایت) با باورها و رفتاری که توسط دولت تأیید شده است جایگزین می‌شود.

بیاموزید که آدولف هیتلر چگونه دیکتاتوری خود را در آلمان برقرار کرد

تمام ویدیوهای این مقاله را ببینید

سازمان‌یافته در مقیاس بزرگ خشونت تحت حاکمیت توتالیتر مجاز و گاهی ضروری می‌شود، که با تعهد اساسی به ایدئولوژی دولتی و تعقیب هدف دولت توجیه می‌شود. در آلمان نازی و اتحاد جماهیر شوروی استالین، طبقات کاملی از مردم، مانند یهودیان و کولاک ها (کشاورزان دهقان ثروتمند) به ترتیب مورد آزار و اذیت و انقراض قرار گرفتند. در هر مورد، تحت تعقیب‌شدگان با دشمن خارجی مرتبط می‌شدند و مسبب مشکلات دولت می‌شدند و از این طریق افکار عمومی علیه آنان برانگیخته می‌شد و سرنوشت آنان به دست ارتش و پلیس مورد چشم پوشی قرار می‌گرفت .

عملیات پلیس در یک دولت توتالیتر اغلب شبیه به عملیات پلیس در یک دولت پلیسی به نظر می رسد، اما یک تفاوت مهم آنها را متمایز می کند. در یک دولت پلیسی، پلیس طبق رویه های شناخته شده و ثابت عمل می کند. در یک دولت توتالیتر، پلیس خارج از محدودیت های قوانین و مقررات عمل می کند و اقدامات آنها به طور هدفمند غیرقابل پیش بینی است. در دوران هیتلر و استالین، عدم اطمینان در امور دولت آمیخته شد. قانون اساسی آلمان جمهوری وایمار هرگز در زمان هیتلر ملغی نشد ، اما قانون اساسی که در سال 1933 توسط رایشتاگ تصویب شد به او اجازه داد تا قانون اساسی را به میل خود اصلاح کند و در واقع آن را باطل کرد. نقش قانونگذار به یک نفر واگذار شد. به همین ترتیب، استالین قانون اساسی اتحاد جماهیر شوروی را در سال 1936 ارائه کرد، اما هرگز اجازه نداد آن را به چارچوب قوانین شوروی تبدیل کند . در عوض، او داور نهایی در تفسیر مارکسیسم – لنینیسم – استالینیسم بود و به میل خود تفسیرهای خود را تغییر داد. نه هیتلر و نه استالین اجازه نمی‌دادند که تغییر قابل پیش‌بینی شود، در نتیجه احساس وحشت را در میان مردم افزایش داد و هرگونه مخالفی را سرکوب کرد.
اشتراک Britannica Premium را دریافت کنید و به محتوای انحصاری دسترسی پیدا کنید.

توتالیتاریسم و ​​خودکامگی

توتالیتاریسم گونه ای جدید از خودکامگی است که با تمرکز قدرت در یک مرکز مشخص می شود، خواه یک دیکتاتور منفرد باشد یا گروهی از صاحبان قدرت مانند کمیته یا رهبری حزب. ، به زور متکی این مرکز برای سرکوب مخالفان و محدود کردن تحولات اجتماعی که ممکن است به مخالفت منجر شود است. قدرت مرکز تحت کنترل های مؤثر یا محدود به تحریم های واقعی نیست: این قدرت مطلق است.

اغلب، دولت‌های توتالیتر و دیگر حکومت‌های استبدادی تلاش می‌کنند با اتخاذ زبان قوانین اساسی رژیم‌های غیراستبدادی یا با تأسیس نهادهای مشابه، مشروعیت را به عاریت بگیرند. برای مثال، در بسیاری از دولت‌های توتالیتر مدرن، ایجاد نهادهایی – پارلمان‌ها یا مجامع، انتخابات و احزاب، دادگاه‌ها و قوانین حقوقی- که از نظر ظاهری تفاوت چندانی با ساختارهای نهادی مبتنی بر قانون اساسی دموکراسی‌های ندارند، یک رویه رایج است . به طور مشابه، زبان قوانین اساسی توتالیتر اغلب بر اساس اصول حکومت مردمی یا دموکراسی بیان می شود. تفاوت این است که در رژیم های توتالیتر نه نهادها و نه مقررات قانون اساسی به عنوان کنترل مؤثر بر قدرت مرکز واحد عمل نمی کنند: آنها اساساً نماهایی برای اعمال قدرت از طریق رویه های سلسله مراتبی هستند که همه مقامات دولت را تابع دستورات می کند. فرد یا گروه حاکم واقعیت های زیربنایی حکومت استبدادی همیشه تمرکز قدرت در یک مرکز واحد و بسیج نیرو برای جلوگیری از ظهور مخالفان است.

از اشکال قبلی خودکامگی متمایز است توتالیتاریسم در استفاده از قدرت دولتی برای تحمیل ایدئولوژی رسمی بر شهروندانش . همانطور که قبلاً اشاره شد، عدم انطباق عقاید معادل مقاومت یا مخالفت با دولت تلقی می‌شود و پلیس ایالتی یا پلیس مخفی ، همراه با سایر نهادهای اجبار، برای اجرای ارتدوکسی دکترین‌های اعلام شده دولت استفاده می‌شوند. یک حزب واحد که به طور متمرکز اداره می شود و منحصراً از حامیان وفادار رژیم تشکیل شده است، دیگر ویژگی متمایز توتالیتاریسم است. حزب در عین حال ابزار کنترل اجتماعی، وسیله ای برای تلقین ایدئولوژیک و بدنه ای است که گروه حاکم اعضای خود را از آن جذب می کند.

جمهوری وایمار

تاریخ آلمان [1918-1933]
عناوین جایگزین: جمهوری آلمان
توسط ویراستاران دایره المعارف بریتانیکا اخرین به روز رسانی: 5 دسامبر 2022 تاریخچه مقاله
Scheidemann, Philipp
شیدمن، فیلیپ
همه رسانه ها را ببینید

تاریخ:
11 اوت 1919 – 30 ژانویه 1933

رویدادهای مهم:
معاهده ورسای ابر تورم در جمهوری وایمار پیمان لوکارنو پیمان راپالو وایمار رنسانس

افراد کلیدی:
گوستاو استراسمن فردریش ایبرت پل فون هیندنبورگ کارل اشمیت فرانتس فون پاپن

موضوعات مرتبط:
غرامت حزب ملی خلق آلمان Freikorps لیگ اسپارتاکوس

مکان های مرتبط:
آلمان وایمار

سوالات برتر

جمهوری وایمار چه بود؟
هاینریش برونینگ به عنوان صدراعظم در جمهوری وایمار چه کرد؟
طرح داوز چه بود؟
ارز معرفی شده توسط Stresmann چه بود؟

خلاصه

درباره تأسیس جمهوری وایمار پس از شکست آلمان در جنگ جهانی اول و چالش های معاهده بدنام ورسای بدانید.
درباره تأسیس جمهوری وایمار پس از شکست آلمان در جنگ جهانی اول و چالش های معاهده بدنام ورسای بدانید.

جمهوری وایمار ، دولت آلمان از سال 1919 تا 1933، به این دلیل نامیده می شود که مجمعی که قانون اساسی آن را تصویب کرد در وایمار تشکیل شد. از 6 فوریه تا 11 اوت 1919
آخرین روزهای جنگ جهانی اول و شورش اسپارتاکیست ها

کناره گیری امپراتور ویلیام دوم در 9 نوامبر 1918، پایان امپراتوری آلمان بود . در آن روز ماکسیمیلیان، شاهزاده بادن استعفا داد ، از سمت صدراعظم و ، رهبر حزب سوسیال دموکرات (SPD) فردریش ایبرت را به جانشینی خود منصوب کرد. ایبرت از ایجاد یک سلطنت مشروطه واقعی حمایت کرده بود ، اما سوسیالیست های مستقل در بایرن قبلاً آن ایالت را یک جمهوری سوسیالیستی اعلام کرده بودند. با قوت گرفتن قیام کمونیستی ساعت به ساعت، دست ایبرت توسط همکار سوسیال دموکرات فیلیپ شیدمن ، که در کمال تاسف ایبرت و بدون مجوز بالاتر، جمهوری آلمان را از بالکن رایشستاگ اعلام کرد، به زور درآمد . ایبرت از ترس اینکه افراط گرایان مسئولیت را بر عهده بگیرند، این عمل انجام شده را پذیرفت.

جنگ جهانی اول: آتش بس

گرونر، ویلهلم

برای حفظ نظم، ایبرت خود را با ارتش، تحت فرماندهی فرمانده محله، ژنرال ویلهلم گرونر ، متحد کرد . در 10 نوامبر ایبرت (به همراه هوگو هاسه) رئیس مشترک شورای نمایندگان خلق شد، کابینه جدیدی که توسط سوسیال دموکرات ها و سوسیال دموکرات های مستقل (USPD) تشکیل شد. روز بعد، مقامات آلمانی با ژنرال های متفقین در Rethondes، فرانسه ملاقات کردند و توافقنامه آتش بس را که به جنگ جهانی اول پایان داد، منعقد کردند . اگرچه ارتش های آلمان در حال عقب نشینی بودند و یک حمله جدید متفقین آماده برای درهم شکستن کل جناح چپ آلمان بود، صداها در ارتش آلمان ادعا می کردند که آنها “در میدان شکست نخورده اند” ( unbesiegt im Felde ) و اینکه تسلیم نشان دهنده یک “خنجر” است. در پشت» ( Dolchstoss im Rücken ) توسط سیاستمداران غیرنظامی. این اظهارات ناامید کننده وضعیت نظامی آلمان را نادیده گرفت، اما طرفداران زیادی در احزاب سیاسی راست افراطی دوران پس از جنگ پیدا کرد.

روزا لوکزامبورگ

کارل لیبکنشت

ایبرت بر استقلالی ها غلبه کرد و برای یک مجمع ملی فشار آورد و با موفقیت طرح USPD برای حکومت الیگارشی توسط شورا را خنثی کرد. ایبرت پس از کمی تردید، خیزش های چپ افراطی زمستان ۱۹۱۸–۱۹۱۹ و بعد از آن را سرکوب کرد. گروه‌های شبه‌نظامی خصوصی موسوم به Freikorps به طرز وحشیانه‌ای شورش‌ها را سرکوب کردند و رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت ، رهبران لیگ چپ اسپارتاکوس ، توسط افسران Freikorps در برلین به قتل رسیدند . این منجر به جدایی بیشتر با استقلالی ها شد و باعث نفرت ایبرت از چپ رادیکال شد که او را به خیانت به کارگران متهم کردند. ، به پیروزی قاطع دست یافتند با این وجود، سوسیال دموکرات های ایبرت در انتخابات عمومی 19 ژانویه 1919، اولین انتخابات آلمان که در آن زنان از حق رای برخوردار بودند .
قانون اساسی وایمار

فردریش ایبرت

مجمع ملی در در وایمار 6 فوریه 1919 تشکیل جلسه داد. سخنرانی افتتاحیه ایبرت بر نقض گذشته تاکید کرد و از متفقین خواست که جمهوری جوان را با خواسته های تحمیل شده بر آن فلج نکنند. در 11 فوریه مجمع ایبرت را به ریاست رایش انتخاب کرد و در 12 فوریه شیدمان وزارتخانه ای را با حزب مرکز و حزب دموکرات آلمان (DDP) تشکیل داد.

وظیفه اصلی مجمع تهیه یک قانون اساسی جدید بود هوگو که در 11 اوت 1919 اعلام شد. پیش نویس دولت توسط پریوس از حزب دموکرات تهیه شده بود. با این حال، پروس قادر به ایجاد رایش واحدی نبود که در آن پروس تجزیه شده و ایالت های قدیمی ( Länder ) به نفع تقسیم بندی جدید بر اساس استان ها لغو شوند. جمهوری، مانند امپراتوری که جایگزین آن شد، باید مبنایی فدرال داشته باشد. با این حال، قدرت رایش به طور قابل توجهی تقویت شد و اکنون کنترل همه جانبه مالیات ها به آن داده شد. قوانین ملی باید جایگزین قوانین ایالت ها شود و به دولت رایش این اختیار داده شد تا بر اجرای قوانین ملی توسط مقامات محلی نظارت کند. زیر چتر جمهوری در مجموع 17 ایالت وجود داشت که از پروس با جمعیت (در سال 1925) 38000000 نفر و باواریا با 7000000 نفر تا Schaumburg-Lippe با 48000 نفر متغیر بود. تنها سرزمین بود جدید تورینگن که در سال 1919 از ادغام هفت حکومت کوچک تشکیل شد.

ایالت‌ها

همچنان در رایشسرات، که جایگزین بوندسرات امپراتوری شد نمایندگی می‌کردند ، اما اتاق جدید تابع رایشستاگ شد، که به تنهایی دولت مسئول آن بود. همه مردان و زنان بالای 20 سال باید حق رای دادن به رایشستاگ را داشته باشند و انتخابات باید بر اساس نمایندگی نسبی انجام شود. همچنین برای ابتکارات مردمی در قانونگذاری و همه پرسی پیش بینی شده بود.

به عنوان وزنه تعادل در برابر رایشتاگ، رئیس جمهور ، به عنوان رئیس اجرایی، از اختیارات قوی برخوردار بود. او باید مستقل از رایشتاگ توسط خود ملت انتخاب می‌شد، هفت سال مسئولیت داشت و واجد شرایط انتخاب مجدد بود. او قرار بود اتحادها و معاهده ها را منعقد کند و فرمانده عالی نیروهای مسلح با حق تعیین و عزل همه افسران بود. رئیس جمهور می تواند رایشستاگ را منحل کند و هر قانونی را که توسط آن وضع شود به همه پرسی ارائه کند. در نهایت، بر اساس اصل 48، رئیس جمهور این حق را داشت که در مواقع اضطراری، آزادی های مدنی تضمین شده در قانون اساسی را به حالت تعلیق درآورد و هر اقدامی را که برای برقراری امنیت و نظم عمومی لازم است انجام دهد. این مقررات منعکس کننده ناامنی مرزی با جنگ داخلی بود که آلمان در آن زمان با آن مواجه بود و اهمیت زیادی در مراحل پایانی تاریخ جمهوری وایمار داشت. در زمان رئیس جمهور، مسئولیت سیاسی بر عهده صدراعظم بود. دولت به اعتماد اکثریت رایشتاگ وابسته بود و با پس گرفتن این اعتماد، دولت ملزم به استعفا می شد.

قانون اساسی وایمار مورد انتقادهای قابل توجهی قرار گرفته است ، به ویژه به دلیل نظام نمایندگی تناسبی که معرفی کرد و اختیارات زیادی که به رئیس جمهور اعطا کرد. اما برای اولین بار در تاریخ آلمان، پایه ای محکم برای توسعه دموکراتیک فراهم کرد. این واقعیت که در عرض 14 سال به یک دیکتاتوری ختم شد، بیشتر به دلیل سیر حوادث و شخصیت نیروهای اجتماعی در آلمان بود تا قانون اساسی . نقص

رایش آلمان، همانطور که در سال 1919 دوباره تأسیس شد، یک جمهوری دموکراتیک بود اما نه سوسیالیستی. تعدادی از اقدامات برای اجتماعی کردن بخش‌های خاصی از اقتصاد ملی (مانند صنایع زغال‌سنگ ، برق و پتاس ) ارائه شد اما بی‌اثر ماند. صنعت آلمان همچنان توسط کارتل‌ها و دیگر ترکیب‌های انحصاری مشخص می‌شد که کنترل آن‌ها به طور فزاینده‌ای در دست تعداد کمی از مردان متمرکز می‌شد. به دلیل امیدهایی که در سال‌های 1918-1919 برانگیخته شد، این واقعیت که هیچ طرح گسترده‌ای برای تضمین کنترل عمومی بر صنعت یا برای تجزیه زمین‌های بزرگ انجام نشد، دو نتیجه داشت. اولاً، اگرچه طبقه کارگر آلمان بدون شک وضعیت سیاسی و اقتصادی خود را در جمهوری بهبود بخشید، بخش قابل توجهی از آن به دلیل شکست در انجام اصلاحات شدید در سیستم های اجتماعی و اقتصادی تلخ بود. این سرخوردگی برای تأمین اپوزیسیون چپ با حمایت قوی طبقه کارگر بود که هم حزب سوسیال دموکرات و هم جمهوری را تضعیف کرد. دوم اینکه قدرت اقتصادی به دست کسانی سپرده شد که یا از ابتدا مخالفان آشتی ناپذیر جمهوری بودند یا مبهم حامیان استبدادی . با ارجحیت برای اشکال حکومت

موقعیت اتحادیه‌های کارگری ، روز کاری هشت ساعته، و حق چانه‌زنی جمعی در جمهوری حفظ می‌شد، اما تلاش برای گسترش دموکراسی به حوزه صنعتی با مخالفت شدید صنعتگران مواجه شد. سیستمی از شوراهای کاری که در اوایل سال 1920 ایجاد شد، کارگران هر کارخانه را قادر ساخت تا نمایندگانی را برای مشارکت در کنترل مدیریت انتخاب کنند. با این حال، این آزمایش به زودی امیدهایی را که برای آن وجود داشت ناامید کرد، عمدتاً به دلیل مقاومت سرسختانه کارفرمایان. تلاش برای ایجاد یک پارلمان اقتصادی ( Reichswirtschaftsrat )، با نمایندگی برابر برای کارفرمایان و کارگران، به همین ترتیب ناامیدکننده بود.

معاهده ورسای

درباره تاریخچه معاهده ورسای (1919) بیاموزید، رنجش آلمانی ها از پیمانی که راه را برای جنگ بعدی هموار می کند.
درباره تاریخچه معاهده ورسای (1919) بیاموزید، رنجش آلمانی ها از پیمانی که راه را برای جنگ بعدی هموار می کند.

دستورالعمل های دولت به هیئت صلح به ورسای آلمان که در پایان آوریل 1919 فرانسه رفتند نشان می دهد که شکاف بین افکار آلمان و متفقین چقدر گسترده است. از نظر آلمانی ها، گسست از گذشته کامل بود و برنامه ویلسونی برای تعیین سرنوشت و برابری حقوق، همانطور که در چهارده ماده ذکر شده بود، برای هر دو طرف الزام آور بود. این واقعیت که قدرتهای متفقین از اجازه مذاکره امتناع کردند و ماهیت شروط ارائه شده در 7 مه باعث خشم شدید همه طبقات در آلمان شد.

ورسای، معاهده؛ آلمان

واگذار از آلمان خواسته شد تا آلزاس-لورن را به فرانسه کند. منطقه صنعتی سیلسیا علیا ، بیشتر پوزن ( پوزنان )، و به اصطلاح پروس غربی تا لهستان . شمال شلسویگ به دانمارک ; و سه منطقه کوچک مرزی به بلژیک . دانزیگ ( گدانسک ) قرار بود به شهری آزاد و مستقل از آلمان تبدیل شود. پروس شرقی لهستانی از بقیه رایش جدا شد توسط پومورزه . و ممل قبل از اینکه در واگذار شود تحت مدیریت فرانسه نهایت به لیتوانی قرار گرفت . تنها در اروپا (بدون احتساب مستعمرات آلمان، که همگی به متفقین واگذار شده بودند)، آلمان حدود 27188 مایل مربع (بیش از 70000 کیلومتر مربع) از قلمرو خود را با جمعیت کل بیش از 7000000 نفر از دست داد. اتحاد اتریش با رایش ، که در هر دو کشور مورد حمایت قرار می گرفت، می توانست این خسارات را جبران کند ، اما صراحتاً توسط معاهده ممنوع شد.

کرانه چپ رود راین قرار بود به مدت 5 تا 15 سال توسط نیروهای متفقین اشغال شود تا از اجرای مفاد معاهده اطمینان حاصل شود. کرانه چپ و کرانه سمت راست تا عمق 31 مایلی (50 کیلومتری)، قرار بود برای همیشه غیرنظامی شوند. آلمان قرار بود مزارع غنی زغال سنگ سار را به مدت 15 سال از دست بدهد و در پایان آن همه‌پرسی برگزار شود. تا آن زمان سار باید توسط جامعه ملل و معادن زغال سنگ آن تحت مدیریت فرانسه اداره می شد.

تصمیم گیری در مورد غرامت تا سال 1921 به تعویق افتاد، اما آلمان ها باید 20 میلیارد مارک طلا و همچنین تحویل غیرنقدی را پرداخت کنند. قراردادهای تجاری قبل از جنگ با کشورهای خارجی لغو شد. دارایی های مالی خارجی آلمان مصادره شد و نیروی دریایی تجاری آلمان به کمتر از یک دهم اندازه قبل از جنگ کاهش یافت. در همان زمان، متفقین قرار بود به مدت پنج سال از حقوق ملت های مورد علاقه در بازار آلمان برخوردار شوند.

قرار بود ارتش آلمان به 100000 افسر و مرد محدود شود و خدمت اجباری ممنوع شد. آلمان ستاد کل قرار بود منحل شود . قرار بود مقادیر زیادی تجهیزات جنگی تحویل داده شود و تولید مهمات در آینده به شدت محدود شد. قرار بود نیروهای دریایی آلمان به مقیاس مشابه کاهش یابد، در حالی که داشتن هواپیماهای نظامی ممنوع بود. کمیسیون های کنترل بین متفقین با حقوق گسترده نظارت تشکیل شدند تا از اجرای بندهای خلع سلاح اطمینان حاصل کنند. قرار بود فهرستی از متهمان زیر پا گذاشتن قوانین و آداب و رسوم جنگ تهیه شود و افرادی که نام برده شده اند برای محاکمه به متفقین تحویل داده شوند. در نهایت متفقین به عنوان توجیه ادعای غرامت، بند معروف تقصیر جنگ را در ماده 231 درج کردند:

دولت‌های متفقین تأیید می‌کنند و آلمان مسئولیت آلمان و متحدانش را برای ایجاد همه خسارات و خساراتی که دولت‌های متفقین و اتباع آن‌ها در نتیجه جنگ تحمیل شده توسط تجاوزات آلمان و متحدانش به آنها متحمل شده‌اند، می‌پذیرد.

معاهده ورسای

همه احزاب سیاسی آلمان در اعتراض جدی علیه این شرایط متحد شدند. اعلام شد که متفقین اصول صلح عادلانه اعلام شده توسط وودرو ویلسون را آشکارا نقض کرده اند و این باور که آلمان برای امضای آتش بس فریب خورده است، گسترده بود. تنها امتیاز مهمی که هیئت آلمانی توانست به دست آورد، وعده همه‌پرسی در سیلسیا علیا بود. در ژوئن، متفقین اولتیماتوم ارائه کردند و دولت آلمان مجبور شد با جایگزین هایی مانند امضای معاهده صلح یا تسلیم شدن به تهاجم به کشورشان روبرو شود. شیدمن که شخصاً مخالف پذیرش بود، زمانی استعفا داد که کابینه وی نتوانست موافقت کند. جانشین او شد گوستاو بائر ، که دولتی را تشکیل داد که توسط سوسیال دموکرات‌ها و مرکز اما بدون دموکرات‌ها حمایت می‌شد، که بیشتر آنها به ناسیونالیست‌ها (Deutschnationale Volkspartei) و حزب مردم (Deutsche Volkspartei) در مخالفت پیوستند. در 23 ژوئن اکثریت مجمع متقاعد شدند که وجود ندارد جایگزین ، به نفع پذیرش رای داد و معاهده در 28 ژوئن در ورسای امضا شد.

بائر، گوستاو

اصرار متفقین بر اینکه جمهوری باید توافق صلحی را که عموماً در آلمان ناعادلانه و تحقیرآمیز تلقی می‌شود بپذیرد، به شدت به تضعیف رژیم جدید کمک کرد. جمهوری هرگز نتوانست ارتباط خود را با کاپیتولاسیون 1918 و امضای پیمان صلح در سال 1919 قطع کند. زیرا هیچ یک از این دو نمی‌توان به انصاف رهبران جمهوری را مسئول دانست، اما افسانه‌ای که می‌گوید ارتش آلمان هرگز شکست نخورده و در عوض شکست خورده است. توسط جمهوریخواهان، سوسیالیست ها و یهودیان از پشت خنجر زده شده بود – “جنایتکاران نوامبر” – با جدیت توسط دشمنان جمهوری تکرار شد. در حال و هوای خشم ایجاد شده توسط این معاهده، این ادعا به آسانی توسط بسیاری از آلمانی ها پذیرفته شد. رهبران جمهوری‌خواه، که ملت مدیون احساس مسئولیتشان در سال حساس پس از درخواست آتش‌بس، حفظ وحدت خود و اجتناب از فجایع بسیار بدتر بود، مجبور بودند کمپین توهین‌آمیزی را تحمل کنند که آنها را خائنان به جامعه نشان می‌داد. سرزمین پدری

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کارل یواخیم فردریش

دانشگاه هایدلبرگ

اشتغال دانشمند سیاسی
جوایز

کمک هزینه تحصیلی گوگنهایم (1951)

سمت برگزار شد رئیس ( انجمن علوم سیاسی آمریکا ، 1962-1963)

کارل یواخیم فریدریش ( / ˈ f r iː d r ɪ k / ؛ آلمانی: [ˈfʀiːdʀɪç] ؛ ۵ ژوئن ۱۹۰۱ – ۱۹ سپتامبر ۱۹۸۴) پروفسور و نظریه‌پرداز سیاسی آلمانی-آمریکایی بود . او تا زمان بازنشستگی در سال 1971 به تناوب در هاروارد و هایدلبرگ تدریس می کرد. نوشته های او در مورد نظریه دولت و قانون اساسی، مشروطیت و حکومت او را به یکی از دانشمندان برجسته علوم سیاسی جهان در دوره پس از جنگ جهانی دوم تبدیل کرد. او یکی از تأثیرگذارترین علمای توتالیتاریسم است.

فهرست

1 بیوگرافی
1.1 سالهای اولیه در آلمان: 1901-1936
1.2 دانشگاه هاروارد: 1936-1941
1.3 جنگ جهانی دوم و جنگ سرد: 1941-1984
2 ایده
3 کتابشناسی
4 یادداشت
5 مراجع

بیوگرافی

سالهای اولیه در آلمان: 1901-1936

5 ژوئن 1901 در ، در پادشاهی ساکسونی امپراتوری آلمان فریدریش در در آمد . لایپزیگ به دنیا . او از سال 1911 تا 1919 در Gymnasium Philippinum شرکت کرد و در آنجا تحصیلات متوسطه نخبه آلمانی را با تمرکز بر زبان‌ها و ادبیات کلاسیک دریافت کرد (در مراحل اخذ تابعیت آمریکایی، او دین خود را ” هومر ” توصیف کرد. فردریش زیر نظر آلفرد وبر ، [1] برادر ماکس وبر ، در دانشگاه هایدلبرگ تحصیل کرد ، جایی که او در سال 1925 فارغ التحصیل شد، همچنین در چندین دانشگاه دیگر حضور داشت و حتی مدت کوتاهی در معادن زغال سنگ بلژیک کار کرد. کارل و خانواده اش پروتستان بودند. [2]

خانواده فردریش روابط قوی با ایالات متحده داشتند. برادرش، اتو فردریش، در ادامه به یک صنعتگر برجسته در صنعت لاستیک آلمان تبدیل شد. در آمریکا زندگی و تحصیل کردند هر دو برادر بلافاصله پس از جنگ جهانی اول ، اما کارل ترجیح داد در ایالات متحده بماند و اتو به آلمان بازگردد. آنها به طور موقت در طول دهه 1940 به دلیل وفاداری اتو به حزب نازی و نقش برجسته در صنعت آلمان در دوران رایش سوم، روابط خود را قطع کردند، اما پس از پایان جنگ جهانی دوم دوباره ارتباط خود را برقرار کردند .

را تأسیس کرد و رئیس آن بود، در دهه 1920، زمانی که کارل در ایالات متحده دانشجو بود، سرویس تبادل آکادمیک آلمان که از طریق آن برای اولین بار با عشق زندگی خود، لنور پلهام، نویسنده و سپس دانشجوی کالج راکفورد آشنا شد. ، خارج از شیکاگو . این دو بعداً ازدواج کردند. در سال 1926 به عنوان مدرس دولت در دانشگاه هاروارد منصوب شد . او دکترای خود را دریافت کرد. از دانشگاه هایدلبرگ در سال 1930. زمانی که هیتلر در سال 1933 به قدرت رسید، تصمیم گرفت در ایالات متحده بماند و تابعیت خود را دریافت کند.

فردریش که کارشناس قانون اساسی آلمان و شرایط پیرامون فروپاشی جمهوری وایمار در سال 1933 بود، از دموکراسی نمایندگی حمایت کرد . با این حال، او به شدت با دموکراسی مستقیم ، به ویژه استفاده و استفاده نادرست از همه پرسی ، به عنوان منجر به توتالیتاریسم مخالفت کرد . وی بر ضرورت حفظ حاکمیت قانون که با زیرساخت های قوی از نهادهای مدنی تکمیل می شود، تاکید کرد و به جنبش های مردمی مردمی بسیار بدگمان بود .

دانشگاه هاروارد: 1936-1941

فریدریش در سال 1936 به عنوان استاد دولت در دانشگاه هاروارد منصوب شد. حوزه های اصلی فکری فردریش مشکلات رهبری و بوروکراسی در دولت ، مدیریت دولتی مقایسه و نهادهای سیاسی ای بود . فریدریش که یک سخنران بسیار محبوب بود، همچنین به طور پربار نوشت و 31 جلد در مورد تاریخ سیاسی، حکومت، و فلسفه تهیه کرد و 22 جلد دیگر را ویرایش کرد (در آن زمان دومین جلد در تاریخ هاروارد بود). در دهه 1930، پروفسور فردریش همچنین با یکی از شاگردانش، دیوید رایزمن ناشناخته ، در کنارش، در تلاش برای کمک به دانشمندان، وکلا و روزنامه نگاران یهودی که در حال فرار از آلمان نازی و دیگر رژیم های فاشیست بودند ، نقش اصلی را ایفا کرد. در ایالات متحده. او یکی از آنها، رودولف سرکین ، پیانیست را متقاعد کرد که در مزرعه خود در براتلبورو، ورمونت ، کنسرتی برگزار کند، رویدادی که منجر به تأسیس جشنواره موسیقی مارلبرو شد . [ نیازمند منبع ]

فردریش، که مسلماً آگاه‌ترین محقق در زمینه خود (تاریخ مشروطه آلمان) در زمان خود بود، دارای عزت نفس سالم بود. در واقع، برخی از همکارانش در هاروارد او را به عنوان “فردی تا حدی متعصب که بیش از حد به توانایی های خود مطمئن بود” می دانستند.

جنگ جهانی دوم و جنگ سرد: 1941-1984

فردریش به صف دانشمندان دانشگاه هاروارد پیوسته بود که کمونیستی تلاش های برای ایجاد جامعه ای بی طبقه را تحقیر می کردند . در سال 1939 فردریش برای اولین بار رگبار کمونیسم را منتشر کرد و در جریان جنگ جهانی دوم ، فردریش اعتقادات شدیدی را در مورد اتحاد جماهیر شوروی ایجاد کرد . او اتحاد جماهیر شوروی را دشمن فانی دموکراسی ها می دانست. فردریش معتقد بود که اتحاد جماهیر شوروی با لغو هرگونه تفکیک قدرت در تلاش برای آرمانشهر اجتماعی ، تمام جهان را به بردگی خواهد گرفت. در ذهن فردریش، سیاست توده ای حاکم می شد باید توسط نخبگان مسئول و دموکراسی قانون اساسی .

فردریش مصمم بود که دانشگاه هاروارد را در خدمت دموکراتیک قرار دهد سال 1946 به تالکوت پارسونز ، ادوارد اس. میسون ادوین او دولت و در ، . و دولتی مدیریت فریدریش اولین برنامه را در مورد چین و ژاپن و همچنین کره و فیلیپین بیرون آمده بودند، ، دو کشوری که از امپراتوری ژاپن تدریس کرد . هنگامی که ایالات متحده وارد جنگ جهانی دوم شد، فردریش به تأسیس مدرسه مدیریت خارج از کشور برای آموزش افسران در کارهای دولتی نظامی کمک کرد. بین سالهای 1943 تا 1946 فردریش به عنوان مدیر مدرسه و عضو کمیته اجرایی شورای دموکراسی بود که برای متقاعد کردن مردم آمریکا به ضرورت مبارزه با توتالیتاریسم و ​​انتشار جزوه هایی در مورد لیبرال دموکراسی کار می کرد.

در سال 1946، فرماندار نظامی آلمان، ژنرال دی کلی منصوب کرد، سمتی که فردریش تا سال 1949 در این سمت ، فردریش را بود لوسیوس . به عنوان مشاور امور قانون اساسی و دولتی ایالت بایرن ، بادن و هسن . در سال 1948 فردریش به تدوین قانون اساسی آلمان، معروف به قانون اساسی برای جمهوری فدرال آلمان کمک کرد. فریدریش در این قوانین اساسی آموزه های یوهانس آلتوسیوس را در مورد فدرالیسم و ​​خودمختاری محلی در تلاش برای ایجاد یک رژیم غیرمتمرکز که در آن ایالت های فدرال بر مالیات ، آموزش و سیاست فرهنگی اختیار داشته باشند، تصریح کرد . به همین منظور، فردریش همچنین در قانون اساسی جمهوری فدرال آلمان تصریح کرد که اعضای مجلس اعلا ( بوندسرات توسط پارلمان های ایالت های فدرال ( Landtag ) منصوب می شوند .

دیدگاه قانون اساسی فردریش برای هویت جدید آلمانی مبتنی بر مشارکت فعال در نهادهای دموکراتیک بود، جایی که شهروندان برای تامین آزادی خود روی دموکراسی سرمایه گذاری می کردند . [9] فردریش عمیقاً معتقد بود که یک دموکراسی باثبات نیاز به نخبگانی دارد که به دموکراسی و بوروکراسی مسئولانه متعهد باشند. بنابراین او در اصلاحات جاری دانشگاه های آلمان در مناطق تحت اشغال ایالات متحده مداخله کرد. او بین هایدلبرگ ، مونیخ و برلین سفر کرد تا جلساتی را درباره نقش دانشگاه در دموکراسی مبتنی بر قانون اساسی سازماندهی کند. در سال 1948 به تأسیس دانشگاه آزاد برلین کمک کرد و برای آن برنامه درسی در زمینه تئوری سیاسی ، دموکراسی و کمونیسم طراحی کرد. این دوره در سال 1949 توسط دانشگاه ماربورگ ، دانشگاه کلن و دانشگاه هامبورگ پذیرفته شد .

در سال 1947 فردریش و همکارانش در هاروارد یک برنامه درسی را در مورد روسی و اتحاد جماهیر شوروی راه اندازی کردند که در سال 1948 به مرکز تحقیقات روسیه تبدیل شد. کنترل چکسلواکی و آلمان تحت اشغال متفقین به آلمان غربی و آلمان شرقی در سال 1949 را در همان سال، کمونیست‌ها به دست آوردند تقسیم شد . 1948 توسط Clellan S. Ford در دانشگاه Yale . HRAF مقادیر زیادی از داده ها را برای تهیه گزارش های تحقیقاتی برای دیپلمات های ایالات متحده در مورد فرهنگ ها و رژیم های سیاسی جهان جمع آوری و تجزیه و تحلیل کرد. گزارش‌های کوتاه‌تر HRAF به عنوان پیش‌زمینه برای پرسنل نظامی ایالات متحده مستقر در خارج از کشور صادر شد. [12] پس از اینکه قاره اروپا در پیمان ورشو 1955 حک شد، علاقه به امور اروپا افزایش یافت و دیپلمات های ایالات متحده به اطلاعات دقیق در مورد تاریخ کشورهای اروپایی، صرف نظر از اینکه آنها متحد بودند یا دشمن در جنگ سرد، نیاز داشتند. فردریش رئیس بخش مطالعات اروپا در دانشگاه هاروارد شد. او دوره های سختی را برای دانش آموزان طراحی کرد آلمان , لهستان , مجارستان , بریتانیا , فرانسه و ایتالیا . فردریش همچنین دیپلمات های آمریکایی را در مورد تاریخ و سیاست اروپا قبل از اعزام به خارج از کشور آموزش داد.

در دهه 1950 فردریش این فرصت را داشت که ایده های خود را در مورد فدرالیسم فضیلت مند بار دیگر در عمل به اجرا بگذارد، زمانی که به عنوان مشاور قانون اساسی پورتوریکو ، جزایر ویرجین و اسرائیل عمل کرد . فردریش همچنین در پروژه ای برای پیش نویس قانون اساسی برای تأسیس جامعه سیاسی اروپا (EPC) شرکت کرد که در نهایت شکست خورد. [14] در سال 1955 فردریش به عنوان استاد ایتون از علم دولت در دانشگاه هاروارد منصوب شد. [15] در سال 1956 فردریش، همراه با شاگردش زبیگنیو برژینسکی ، دیکتاتوری توتالیتر و خودکامگی را منتشر کرد که به پراستنادترین کتاب فردریش تبدیل شد. در سال 1956 فردریش به عنوان استاد علوم سیاسی در دانشگاه هایدلبرگ منصوب شد و در آنجا سخنرانی می کرد. [16] در سال 1962 فردریش به عنوان رئیس انجمن علوم سیاسی آمریکا منصوب شد . در سال 1967 فردریش به عنوان رئیس انجمن بین المللی علوم سیاسی [17] منصوب شد و نشان صلیب فرماندهی شوالیه نشان شایستگی آلمان را دریافت کرد. توسط رئیس جمهور آلمان فدرال . [ نیازمند منبع ] پس از بازنشستگی در سال 1971، فردریش استاد ممتاز شد. [18] او بعداً در دانشگاه منچستر و دانشگاه دوک در میان دیگران تدریس کرد. [ نیازمند منبع ]

بسیاری از شاگردان پروفسور فردریش شامل نظریه پردازان سیاسی برجسته ای مانند جودیت اسکلار و بنجامین باربر بودند.

او در 19 سپتامبر 1984 در لکسینگتون، ماساچوست درگذشت .

ایده ها

مفهوم «دموکراسی خوب» فردریش، دموکراسی اساسی را به عنوان توتالیتر رد کرد. برخی از مفروضات نظریه توتالیتاریسم فردریش، به ویژه پذیرش ایده کارل اشمیت در مورد «دولت قانون اساسی»، توسط هانس جی . اشمیت معتقد بود که حاکمیت فراتر از قانون است. کلاوس فون بیمه تمرکز اصلی نظریه های فردریش را «ایجاد و حفظ نهادهای قوی» می داند. این می تواند به عنوان تأثیری بر کار او در ایجاد قوانین اساسی ایالات آلمان در نظر گرفته شود.

دانلود:

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *